🌹 🌹 مادرم الهه ی مهر و سنبل صبر و استقامت بود. او به تمام معنا ابهت و جذبه ی مادرانه داشت و با خشم و عشق مادری می کرد. او از طایفه ی سربداران باشتین سبزوار و زنی مدیر بود اما سن و سال بچه ها را با تقویم به یاد نمی آورد. تقویم آن روزها تقویم طبیعی بود. تولدها، مرگ ها،زندگی ها و همه چیز هماهنگ و همراه با طبیعت بود. مهم نبود چه روزی از ماه به دنیا آمده ایم از یک تا سی فقط اعداد بی اعتباری بودند. اما وقتی تاریخ تولد ما با تغییرات طبیعت هماهنگ میشد عمر ما هم برکت پیدا می کرد. مادر سن همه ی ما را بر اساس وقت رویش خرما و خارک(۱) و دیری(۲) می شمرد و مزه مزه می کرد. دیری مثلاً همه می دانستیم تولد من وقت خرما خوران بوده و تولد احمد خرما بر درخت بوده و علی هنگامی که خارک میخوردیم و مریم هنگام خرماپزان به دنیا آمده این تقویم کاملاً درست بود و ما حتی وقتی بزرگ شده بودیم برای اینکه بدانیم کی متولد شده ایم نمی پرسیدیم تاریخ تولد من کی است؟ فقط می پرسیدیم موقع تولد من حال و روز و مزه خرما چطوربود؟ آفتاب سوزان و هوای شرجی و گرمای پنجاه درجه همه ی ما را یک شکل و یک رنگ کرده بود همه ی مردم محل، همه ی خاله ها و عموها و بچه هایشان یک شکل بودند تنها پدرم رنگ دیگری داشت. بابا، بور و سفید و چشم هایش رنگی بود من هنوز فکر میکنم قشنگ ترین چشم های دنیا چشمان بابای من بود که حتی آفتاب هم نتوانسته بود رنگ چشم هایش را بگیرد. مادرم میگفت وقتی نوبت ما رسید انگار استغفر الله خدا مداد رنگی اش تموم شد و فقط قلم سیاهش به ما رسیده بود، اما این آفتاب و گرما که برای کسی رنگ و رو نمی گذاشت. بر اساس قانونی که پدرم وضع کرده بود همه ی پسرها در یک اتاق و من، فاطمه مادرم و بچه ی آخر تا دو سال که شیرخوار بود، در اتاق دیگر می خوابیدیم. 🌱🌱🌱🌱🌱 ۱_ نوعی میوه ی نخلستان که کمی گس اما طعمی شیرین و رنگی زرد دارد و نوبر است. ۲_نوعی میوه ی نخلستان که در پایان فصل خارک و خرما می آید و به رنگ قهوه ای و خشک است. (س) ━━━━⊱⊰━━━━ @gharargahemontazera ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅