🗯🐙بازار دریا🐙🗯 هشت پا خانم هشت تا پا داشت؛ اما دلش می خواست هشت تا دست هم داشته باشد. رفت بازارِ دریا، دست بخرد. توی راه شنا می کرد و بلند بلند می خواند: «من می خوام دست بخرم، هشت تا دست قشنگ بخرم. » خرچنگ صدایش را شنید و گفت: «دو تا دست می دهم، دو تا پا می گیرم. قبوله؟ » هشت پا خانم گفت: «قبوله! » و شد شش پا. شش پا خانم رفت به طرف بازار دریا و بلند بلند خواند: «من می خوام دست بخرم، شش تا دست قشنگ بخرم. » ماهی آمد و گفت: «دو تا دست می دهم، دو تا پا می گیرم. قبوله؟ » شش پا خانم گفت: «قبوله! » و شد چهارپا و رفت به طرف بازار دریا. در راه، چهارپا خانم دو تا دست از لاک پشت و دو تا دست هم از قورباغه گرفت و رسید به بازار دریا. خوش حال شد و گفت: «حالا هشت تا دست دارم. دیگر بازار نمی رم، برمی گردم خانه ام. » اما یکهو دید که دیگر هیچی پا ندارد. گفت: «وای حالا که شدم هشت دستِ بی پا! مثل این که باید بروم بازار.» هشت دست خانم، رفت توی بازار و بلند بلند خواند: «من می خوام پا بخرم. هشت تا پای قشنگ بخرم.» 🐙 🗯🐙 🐙🗯🐙 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4