قلاب‌هایی که صیدم کردند 🎏
بار چهارم است که سرم زیر شانه و قیچی‌اش می‌رود و او مثل هربار می‌گوید«من اگه قیافه تو رو داشتم حداقل هشت تا زن می‌گرفتم» مثل هربار بدون حرف می‌خندم و او مثل هربار ادامه می‌دهد«لاف نمی‌زنم. با همین قیافه تا الان چهارتا گرفتم. ولی اگه جای تو بودم...» و باز یکی از مشتری‌های روی صندلی می‌پرسد«ماشالا! الان چهارتاشونو داری؟» «نه بابا، مگه گاوداری زدم؟» و بعد می‌خندد. خنده‌ای که به چهره‌اش می‌آید«زن اولم نتونست منو تحمل کنه، زن دومم رو من نتونستم تحمل کنم، سر سومی دوتامون نتونستیم تحمل کنیم، الان با این چهارمیه خوبم. اونم انگار مشکلی نداره» بعد مثل همیشه روی شانه‌ام می‌زند«ولی حرفمو جدی بگیر. اگه تند تند زن بگیری پیر نمیشی».همیشه هم روی شانه راستم می‌زند. بالای آینه عکسی از خودش و محمدعلی فردین است و من باز مثل هربار برای عوض کردن بحث به آن متوسل می‌شوم«آقا فردین، اون عکس بالاییه رو امسال گرفتی؟» لبش را عین محمدعلی فردین، خیلی سینمایی به یک گوشه کش می‌دهد و می‌گوید«اون عکس برای بیست سال پیشه. وایسا...نه، دقیقا برای بیست و دو سال پیشه» و اینجا من باز با تعجب می‌گویم«نه بابا، خداییش؟ ماشالااا. تکون نخوردین» صورتش را طرفم می‌آورد «انصافا قیافه الانم با اون موقع فرق نکرده؟ راستشو بگو؟» در چشمانش زل می‌زنم«خداییش نه. من اصلا فکر می‌کردم برای امسالته. هیچ فرقی نکردین» و باز آن لبخند سینمایی را می‌زند«به نظرت الان چند سالمه؟» «نهایتا چهل، خونه پرش دیگه چهل و پنج» «پسر من الان شصت و پنج سالمه» اینجای قضیه مثل هربار باید شاخ دربیاورم و درباره راز جوانی و سرزنده بودنش را بپرسم و او هم درباره ورزش و تغذیه سالم و اهل موسیقی بودنش برایم بگوید و من در پس هر جمله‌اش طوری سر تأیید تکان بدهم که موهایم زیر دستش خط نخورد. اما سوای این حرف‌های تکراری، دو تا مطلب بدون تکرار هربار اتفاق می‌افتد. یکی دو تا خاطره جدید و سه چهارتا آهنگ جدید، که بعد اینکه به اهل موسیقی بودنش اذعان داشته، برایم می‌خواند. تا نشنوی باورت نمی‌شود. عباس قادری و جواد یساری را از خودشان بهتر می‌خواند. وقتی می‌خواند، احساس می‌کنم پشت خاور در یک جاده کویری نشستم و دارم چای هورت‌ می‌کشم. معمولا به اینجای کار که ‌می‌رسد دست از کار می‌کشد و سراغ موبایلش می‌رود و توی پوشه فیلم‌هایش انگشت بالا و پایین می‌کند. به طرز عجیبی انگار می‌داند که کدام یک از کلیپ‌ها را تا حالا نشانم نداده و همان را پلی می‌کند‌.(اینجای کار که می‌رسد نمی‌دانم آیا اوست که هربار مرا گیر میاورد یا من!) صدای پر حجمی که بدون میکروفون کار خواننده توی کنسرت را می‌کند. بی‌نظیر است. هم صدایش و هم دنیایش. این بار یک حرف جدید می‌زند:«می‌دونی، اصلا جنس من با غم سازگاری نداره. هیچ وقت مراسم عزا نمیرم مگه اینکه مجبور باشم. اگرم برم به پنج دقیقه نمیشه که جیم میزنم. روضه هم زیاد نمیرم. همش دنبال شادی و آواز و رقص و بزن و بکوبم. قبل انقلاب زیاد دعوتم می‌کردن اینور و اونور که بخونم. اما یه بار پشت سرم یه حرفایی زدن که خوشم نیومد و اینکارو گذاشتم کنار. مادرمم که دید اینجوری شد بهم گفت برو صداتو خرج ابی‌عبدالله کن. منم رفتم دنبال مداحی و اتفاقا بازم کارم گرفت. اما اونم بعد یه مدت گذاشتم کنار» ساکت شد. انگار که غمش یادش آمده باشد. اگر نمی‌پرسیدم چرا احتمالا دیگر درباره‌اش حرف نمی‌زد. بعد پرسشم را جواب داد«این یکی جنس غمش با بقیه فرق داشت. هر بار که براش می‌خوندم وسطش گریه‌ام می‌گرفت و دیگه نمیتونستم بخونم. می‌خواستم فقط بشینم براش گریه کنم. بعد روضه هم همیشه تا چند روز حالم بد بود. به خاطر همین گذاشتمش کنار و رفتم سراغ همون ساز و آواز. منتها این دفعه تو تنهاییم» دوباره روی شانه راستم می‌زند«ببین، اگه از من می‌شنوی فقط دنبال شادی باش. غم پیرت می‌کنه. اصلا همین غمه که می‌کشدت» و من آدم‌های زیادی دیدم که در سن پایین‌تر از سن فردین پیر شدند و مردند. بالأخص در هیئت و روضه. در هیئتمان عمو رحمتی داشتیم که پارسال در پنجاه و پنج سالگی با ریش و‌ مویی کاملا سفید، مرد. فردین آدم رو راست و صافی است. خوب می‌داند که غم، بالأخص غم حسین، زود آدم را پیر می‌کند و او هم بدون آنکه ادا دربیاورد صادقانه می‌گوید که نمی‌خواهد پیر شود. می‌خواهد شاد زندگی کند. اصلا فردین همان عمو رحمت است. منتها با این تفاوت که گریه روضه‌اش را کنار گذاشته‌. هر بار که در جمعی یا کتابی یا کلیپی بحث از مزایای شاد زیستن می‌شود، چهره فردین در نظرم مجسم می‌شود و از پشت سر عمو رحمت را می‌بینم که به سیاهی هیئت تکیه داده و صورتش را گرفته و شانه‌اش بی‌وقفه می‌لرزد. و من الان روی صندلی آرایشگاه مخیر هستم که موهایم در چند سال آینده، همچنان سیاه باشند یا به رنگ گچ دربیایند. می‌دانی، لبخند‌های عمو فردین را به گریه‌های عمو رحمت می‌فروشم به این شرط که پای تو درمیان باشد...