مدتی است برای کارآموزی در آزمایشگاه، با سلول‌های سرطانی کار می‌کنم. کشتشان می‌دهم، داروهای مختلف را رویشان تست می‌کنم، فاکتورهای مختلف را رویشان اعمال می‌کنم، زیر میکروسکوپ می‌بینمشان و از اینجور کارها. انشالله تن همه‌تان از این بلا به دور باشد اما عملکرد سرطان واقعا برایم جذاب است. جذاب، زیبا، مسحور کننده، عجیب و البته عبرت آموز. از وقتی با سرطان و دنیای سلول‌ها بیشتر آشنا شدم، دیگر موقع شنیدن اسمشان فقط تعاریف خشک علمی در ذهنم نمی‌آیند، برایم حکم انسان را دارند، هر کدام به یک شکل. دیگر نمی‌گویم به کوچکترین واحد سازنده بدن موجود زنده سلول می‌گویند، از الان می‌گویم در مملکت بدن انسان است، سلول یک شهروند است؛ در عین اینکه با اطرافیانش شباهت دارد اما کاملا منحصر به فرد است و ساز و کار مختص خودش را دارد. سلول زنده است و مانند هر انسانی در جامعه فعالیت می‌کند. رفتارهای سلول، بالأخص سلول‌های سرطانی شما را به وجد می‌آورد. به شخصه هر چه بیشتر با آن‌ها آشنا می‌شوم، احساس می‌کنم بیشتر در وادی جامعه‌شناسی اطلاعات کسب می‌کنم. جامعه‌ای که در من است. جامعه‌ای که من است. منی که جامعه است. درست است که خودشناسی یک امر معرفتی است که به خداشناسی منجر می‌شود، اما بعید نیست خودشناسی به جهت فیزیولوژی هم انسان را به خضوع و خشوع بیشتری در مقابل پروردگارش بکشاند. انشاءالله از این به بعد، قرار است هشتگ دیگری به محتوای این کانال اضافه شود: . قول می‌دهم که شنیدن داستانشان توجه شما را هم جلب می‌کند.