قـنوت🕊️
#قنـوت‌ به‌قلم‌ #ماه‌تابان🪶🐾 #پارت496 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › «غیــاث» با دلهره به ج
به‌قلم‌ 🪶🐾 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › نگاهش که به افسانه‌ی در آغوشم افتاد، به تندی به پرستار کنارش چیزی گفت و به سمتم اومد و نگاهش روی افسانه بالا و پایین شد. - ماذا حدث لهذه المرأة؟ «چه اتفاقی برای این زن افتاده؟» عصبانیت و نگرانی به جانم افتاده بود. می‌ترسیدم اتفاقی برای این دختر بیوفته. این دختر... عصبی غریدم: - إنه يموت، أسرع وافعل شيئًا! «داره میمیره، زودباش یه کاری کن» تختی به همراه چند آدم سر رسید. افسانه رو روی تخت گذاشتم و با نگرانی به رنگ پریده‌ای که داشت و خونی که داشت ازش می‌رفت چشم دوختم. این خون برای چی بود؟ چرا به این شدت داشت ازش خارج می‌شد؟ دختر یه معانه‌ی کلی کرد و نگذاشت سوالی بپرسم و بلند گفت: - خذه إلى غرفة العمليات في أسرع وقت ممكن «هرچه زودتر اون رو به اتاق عمل ببرید» حتی نگذاشت به خودم بیام و من مات مونده رو وسط سالن رها کردن و با هل دادن چرخ، از جلوی دیدگانم غیب شدند. - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫