💥خاطرات‌شهدا💥 ساعت یک دو نصفه شب بود صدای شُرشُر آب می آمد توی تاریکی نفهمیدم کی است یکی پای تانکر نشسته بود و یواش، طوری که کسی بیدار نشود، ظرف ها را می شست جلوتر رفتم‌حاجی بود.‌‌.. اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ @HEZBOLLAH