سخن دل با فطرت آفتاب دل نوشته ای از علی صالحی ای فطرت آفتاب! تو می دانی من کیستم! همان شعله ای افروخته، که از عشقت تمام وجودش سوخته است. دریاب مرا! که در وادی هجر و جنونم. ای فطرت آفتاب! دلم دریای خون است و عنان صبر از دستم گسسته است. ای زلال صداقت! آینه ها در نگاه صافت، آرام می گیرد. ای نور چشم عاشقان! مرا دریاب که شرح غم فراقت حد بیان ندارد. ای چشم انداز خدا! می خواهم بر اوج بلندترین قله بنشینم، چرا که از بالا به آسمان نزدیک ترم، و براحتی می توانم لحظه های تولد باران را پیش بینی کنم. ای تجلی رافت! گرچه در زندان وهم آلوده ام اما با تو هستم و تنها تو را می بینم و تنها تو را به زبان می آورم و تنها تو را می بوسم و تنها به تو می اندیشم. ای همیشه عزت! من از روح بلند تو شرمنده ام، ترا جان زهرا (س) مرا از پس کوچه های تاریک هدایت کن. ای کعبه آمال خلق عالم! ای افتخار انبیاء تا خاتم! هر نسیمی که می وزد کوله بارش نگاه توست. ای محبوب من! از حال عاشق خونین جگر بپرس! سوز قلب مرا از اشک بصر بپرس! ای که سراپا حسن و کمال و ملاحتی! یک دل آرام دارم آن هم به تو تقدیم می کنم. ای چاره چاره جویان! چاره ها رفت از دست دل بیچاره و آشفته! تو بیا چاره من شو که تویی چاره من! ای همه صفا و محبت! اگر صدبار برانی مرا دل خوکاره من بسویت باز می گردد. ای زیبایی محض! هر جمیلی که می دیدم با او یار می شدم و هر جمالی که می شنیدم گرفتار می شدم و پیش هر لاله رخی آه و ناله می کردم! چون بدیدم رخ گلزار تو از همه بیزار شدم. ای معشوق من! عشق تو به من آموخته است که چگونه عشق، جغرافیای زمان را دگرگون می کند. ای محبوب من! عشق تو به من چیزهایی آموخته است که هرگز در خاطرم نمی گنجد. ای زلال عشق، روزی که من زلال عشقت را چشیده ام، تیر بلای محبت تو را به جان خریده ام. ای بهترین تقدیر! عشق تو از ازل تقدیر من بود، خدا را شکر که به نعمت بزرگی رسیده ام. ای فیض بخش عالم امکان! عنایتی و لطفی مرحمت فرما ای قامت زیبای تو غوغای قیامت، به امید بخشش و احسان و مرحمت تو زنده ام چرا که در پناه سایه ات آرامیده ام. ای عزیز مصر! خدا را شکر که در کشتزار روزگار، بس خوشه ها از فیضت چشیده ام. دست مرا بگیر که زپا افتاده ام باشد که در راه عشقت جان و سر فدا کنم. ای یوسف زهرا، مرا بهتر از تو معشوقی نیست چرا که به غیر عشقت، در دوره جوانی ام برای این دل پژمرده یادگاری نیست. اماما! با من بنشین تا کجاها مرز چشمان توست.... و تاکجاها مرز غم های من است. اماما! در هر لحظه از زندگانی ام، درس تو را عاشقانه می خوانم ثانیه به ثانیه، و تو را مرور می کنم و برای تو می میرم و بیش از این دیگر مردن نمی توانم. این بالاترین حد جنون من است. این نهایت بازوان من است. چرا که هیچ از ذهنم نمی گذرد که در برابر عشقت مقاومت پیشه کنم. @HOWZAVIAN_khorasan