معرفی کتاب در حسرت یک آغوش 🌱 بریده هایی از کتاب: ۱-جنگ با ما خیلی فاصله داشت؛ ما ساکن شرق بودیم و جنوب کشور درگیر بود. هیچ سر و صدایی از جنگ در شهر ما شنیده نمی‌شد، اما علی‌رغم این همه فاصله، تأثیر زیادی بر زندگی‌مان گذاشته بود. ۲-به هر کس که به خانه‌مان می‌آمد، می‌گفت: «زحمت اصلی زندگی رو خانمم کشیده، جانباز اصلی ایشونه نه من!» ۳-هشدار داده بودند که جایی امن را در خانه‌هایمان در نظر بگیریم؛ چون امکان داشت آسمان مشهد هم در امان نباشد. شب که می‌خوابیدیم دلهره‌ام بیشتر می‌شد. می‌ترسیدم؛ نه برای خودم، برای سید و بچه‌ها. نمی‌شد در آن فاصله که آژیر خطر پخش می‌شد و فرصت داشتیم، به مکان مطمئنی برویم. باید سید را سوار بر ویلچر و بچه‌ها را بغل می‌کردم. موقع خواب دعا می‌کردم و ذکر می‌گفتم که تا صبح در امان باشیم. وقتی فکرش را می‌کردم می‌دیدم هیچ چیز در زندگی مهم‌تر از همین امنیت نیست. 🕊🌱 🕊🌱 @Hamrahe_Shohada