معرفی کتاب علی مرد 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-تا مرا دید هایهای گریست. او را در آغوش کشیدم و گفتم: چرا گریه میکنی؟ کسی از بچهها شهید شده که باز تو ناراحتی؟ آرام در گوشم زمزمه کرد: محسن، فرمانده علیمردانی شهید شد.
۲-زیرلب زمزمه کردم: خوش بهحالت فرمانده. مثل مولایت حسین (ع) تشنهلب شهید شدی. خط که آرام شد و نیروهای جدید آمدند، وقتی خبر شهادتش در خط پخششد، تمام خط بههم ریخت. همهی رزمندهها برای از دست دادن چنین مردی گریه میکردند. او با شهادتش آرام گرفت تا چزابه هم آرام شود.
۳-نگاهی به چهرهاش کردم. دستی به صورتش کشیدم. گرهی کفن را محکم بستم و آرام در گوشش زمزمه کردم: دیدار به قیامت فرمانده...
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_حسن_علیمردانی 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada