.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_چهل
این روزها زمان، برایم بیشتر از قبل اهمیت دارد. شبها را دیرتر به پایان میبرم و روزها را زودتر شروع میکنم. روحم تشنهتر است برای بیداری. گهگاه که به خانه یار میروم، او هم متوجه این حالم میشود. قبل از اذان بیدار میشوم و میایستم به نماز. نماز به روحم استقامت میدهد و من برای سفر، بیشتر از قبل به آن احتیاج دارم. تلفیق تاریکی شب و خلوت، ترکیب شگفتی است. تاریکخانهی شب، مجالی است برای ظهور تصویرهای زیبا، روی کاغذ ویژهی روح! تاریکی، مترادف ظلمت نیست؛ چه بسا گاهی تاریکی ظلمتسوز است. سر در گریبانِ خلوت میکنم و غرق میشوم در فکرهایم. فاطمه را بیدار نمیکنم. مادرش که میپرسد میگویم او خودش ساعت را کوک کرده و بیدار میشود! من ساعتم را به وقت دیگری کوک کردهام! سر در گریبان خلوت میکنم... «خدایا! چه کسی بهتر از تو میشنود؟ چه کسی بهتر از تو میبیند؟ خدایا اگر تو ما انسانها را نمیشنیدی و نمیدیدی چه بیچاره بودیم... اگر تو ما را نمیخواستی، کدام خواستنی به درد ما میخورد؟ ای مهربان! ای عطوف! ای زیبای من! دلم به غربتت میسوزد و تو چه تنهایی... ای بهتر از هر بهترین! خدایا! کاش دلم مأوای آرامش بود؛ و آرامش تو هدیهای ارزنده است...»...
۴۰
#ادامه_دارد#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو#همراه_شهدا