همراه شهدا🇮🇷
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوسیُ_یک تصور می‌کردم... آتشِ جنگ که شعله کش
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 امروز در روستای خلصه دو عملیات انتحاری انجام شد و چند نفر از رزمنده‌ها به شهادت رسیدند. مجموعه این اتفاقات رحیم را نگران می‌کند. بعدازظهر که شد، سلاح را از من گرفت تا مجبور شوم که در مقری که در شرق روستا انتخاب کرده بودند بمانم. می‌گفت پشت خط بمان و از همان‌جا کارها را انجام بده. پشت بیسیم، دائم برای بچه‌هایی که در خط‌اند نیرو و مهمات طلب می‌کنم. اما دلم طاقت نمی‌آورد. دم غروب، دست خالی راهی شدم که به نیروها سر بزنم. بچه‌ها گله می‌کردند که بگذار سالم برگردی ایران! من اما می‌خواستم که مجاهدان، احساس تنهایی نکنند و گمان نکنند که رهایشان کرده‌ایم در برابر خطری که هر لحظه تهدیدشان می‌کند. می‌خواستم دلشان قرص باشد که اگر خطری هست، برای همه ما هست و البته که از خطر نمی‌ترسیم... .... ۱۳۲ 📔