♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من#به_قلم_اعظم_فهیمی#پارت62
گوشه لبمو جویدم که سپیده پرسید:
-خب بگو چکار کردین بلا؟ چرا دیشب نیومدی خوابگاه؟ یعنی تا این حد پیش رفتین؟
و چشمکی زد، کلافه تکه ای از کیک هانیه رو خوردم و جواب دادم:
-آره آره نشد بیام خوابگاه، فکر کنم یه مدتم نتونم بیام، فقط نمیدونم جواب خانم تقوی رو چی بدم!
نمیدونم چرا به بچه ها دروغ گفتم، شاید چون دلم نمیخواست فکر کنن عماد تنهاس و براش دندون تیز کنن، به هر حال عماد یکی از گزینه های آس دانشگاه بود؛ خصوصا که پدرش مدیر دانشگاه و همه کاره اینجا بود، غیر از اون از لحاظ ظاهر و ثروت چیزی کم نداشت، تقریبا همه دخترا آرزوشون بود با عماد باشن!
به همین خاطر وقتی من و عماد باهم دوست شدیم همه ماتشون برد چون میدونستن من از لحاظ مالی اصلا اوکی نیستم و حتی هزینه این دانشگاهم با بورسیه تونستم پرداخت کنم... عماد همه اینارو میدونست با این حال منو خواست... باهم حالمون خوب بود که...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع