هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 6⃣1⃣ هیچ چیز قشنگ‌تر از این نیست که
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (4) 📚 |•° رمان : قسمت 7⃣1⃣ راستش اینطور نبود که من تمام 24 ساعت به فکر شهدا باشم و در مراسم آنها شرکت کنم. با اینکه اردوهای راهیان نور هم شرکت می‌کردم و آرزو می‌کردم لیاقت شهادت نصیب من هم شود،اما همان زمان وقتی خانواده‌های شهدا را می‌دیدم همیشه فکر می‌کردم که این داغ واقعاً سنگین و غیر قابل تحمل است.. ترجیح می‌دادم همه داغ مرا ببینند اما من داغ عزیزانم را نبینم☹️من قدرت تحمل سختی را نداشتم. یادم هست یک‌بار در شلمچه یکی از دوستانم گفت:«اگر جنگ شود همسرم را به جنگ می‌فرستم تا شهید شود» آن زمان من مجرد بودم.خیلی جدی گفتم:«من محال است چنین اجازه‌ای بدهم!یعنی چه که من ازدواج کنم و همسرم شهید شود؟ اجازه نمی‌دهم همسرم شهید شود😒 چون من آدم وابسته‌ای هستم.. به من گفت:«این چه حرفی است که می‌زنی؟مگر مسلمان نیستی؟»😏 بعد از شهادت امین به من گفت:«زهرا!من اصلاً دلم نمی‌خواهد همسرم شهید شود..» گفتم:«دیدی خدا اصلاً به حرف‌های ما کاری ندارد»😔 همسر من شهید شد و او تازه می‌گفت: «راست می‌گفتی،چرا باید همسرم شهید شود؟» البته بعد از لحظاتی به او گفتم:«آن زمان سن من خیلی کم بود و شاید فکرم هنوز ناپخته،اما الآن من به شهادت امین افتخار می‌کنم😊 امین می‌توانست طور دیگری از دنیا برود. امین خیلی خوب بود که خدا به بهترین نحو و با احترام زیاد او را برد.. من خوشحالم که آن دنیا همسرم را دارم☺️ می‌گفت:«به خدا با تعریف‌های تو آدم حسادت می‌کند! تو چقدر محکم شدی زهرا! تو آدم احساساتی بودی😦 یاد نیت قبل از ازدواج خودم می‌افتم؛از خدا خواسته بودم خیر و عافیت دنیا و آخرت نصیبم شود و کسی جلوی راهم قرار بگیرد که این دعا محقق شود. بعد از شهادت امین،پدرم می‌گفت:«زهرا جان خودت خیر دنیا و آخرت را خواستی پس دیگر گریه نکن» تا وقتی امین بود،به محض اینکه ناراحت می‌شدم کنارم می آمد و آرام‌ می‌کرد. حالا هم واقعاً انگار چیزی تغییر نکرده،وقتی بعد از ناراحتی و بی‌تابی زیاد ناگهان آرام می‌شوم،مطمئنم امین کنارم حضور دارد😊من آدمی نیستم که به سادگی آرام شوم. ناراحتی‌ امین کلاً 10 دقیقه هم طول نمی‌کشد و اصلاً آدم کینه‌ای نبود😀 نهایت 5 دقیقه پیاده‌روی آرامش می‌کرد و بعد کلاً موضوع را فراموش می‌کرد🙂 ✉️بعضی از پیامک‌هایش را حتی همان زمان نامزدی و محرمیت برای خودم یادداشت می‌کردم. حرف‌هایش برایم شیرین و جالب بود😍 یادم می‌آید پیامک طنزی برایش فرستادم که می‌گفت:مردها اگر همسرشان در دوران نامزدی زمین بخورند،قربان و صدقه همسرشان می‌روند یک ماه که می‌‌گذرد رفتارشان عوض می‌شود و آنقدر ادامه پیدا می‌کند که در نهایت بعد از چند سال راضی می‌شوند که از زمین زنده بلند نشود!😂 به امین گفتم:واقعاً مردها همینطورند؟ گفت:«بگذار اگر خدایی نکرده،زبانم لال،یک زمانی زمین خوردی و من جلوی همه خم شدم و دست‌هایت را بوسیدم متوجه می‌شوی که من مثل آنها نیستم»😊💪 خیلی احساساتی و مهربان بود☺️با خودم فکر می‌کردم این پسر چقدر با شعور است،چقدر فهمیده و آقاست! از همنشینی با چنین مردی لذت می‌بردم 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃