هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_دوم بسيار مراسم تشييع با شكوهي برگزار شد. من چنين ت
【• 📚 •】 درست در روز 19بهمن1393 ،يعني يك هفته قبل از شهادت.وصيتنامه ي كاملي نوشت كه توصيه هاي بسيارخوبي در آن داشت. عجيب اينكه بيشتر درخواست هايي را كه او در وصيتنامه آورده بود به طرز عجيبي اجرا ی نيروهاي مردمي شد. آنقدر عجله او بعد از تكميل وصيتنامه راهي مقرداشت كه سجاده اش در اتاقش همينطور باز ماند بعد هم با دوستانش عازم سامرا گرديد.آنها در عمليات پاكسازي مناطق اطراف سامرا و ديگر مناطق حضور فعال داشتند.نيروهاي مردمي در چند عمليات قبلي با كمك مشاوران ايراني توانسته بودند مناطق مهمي نظير جرف الصخر را از دست داعش پاكسازي كنند. هادي به همراه ديگر مدافعان حرم، حدود بيست کيلومتر جلوتر از حرم عسکرين در سنگرها حضور داشتند. آنها بيشتر شبها را به حرم مي آمدند و آنجا مي خوابيدند. هادي هم كه موقعيت خوبي پيداكرده بود، از فضاي معنوي حرمين سامرا به خوبي استفاده مي كرد. ******************** هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقه ي سامرا شد. اوبانيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعه ي اول حدود بيست روز طول کشيد و كسي خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نمي زد. نمي گفت كه كجا رفته، تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده. بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چي كار ميكني؟ هادي مي گفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدمهاي از خدا بي خبر بايستيم. بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست! با تعجب پرسيدم: چطور؟!هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدوده ي حرم برسانند. برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری ✍ ادامه دارد ... ✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری 😍✋ 🌹 🌿 🍃 @heiyat_majazi 💐🍃🌿🌹🍃🌼