𐇻🎧𐇻 . . ˊˋ ˊˋ . ⊹قسمت : ◡ 9 ◠ صدا و لبش به لرزه افتاد ... دندون هاش رو محكم بهم فشار مي داد شاید بهتر بتونه خودش رو كنترل كنه ... و صداش بريده ي بریده اومد ... یه بار ... گفتم یه... بار ديگه هم ... میگم ... من ... اون رو... نمي شناختم ... اوبران دخالت كرد و سعي كرد آرومش كنه ... عین هميشه وقتي نباید حرف بزنه یا عمل كنه دخالت می كرد ... - نشناختن تو هم عین نشناختن بقیه است؟ ... هیچ کس دبیرستان ، اون رو نمي شناسه ... چيه كسي اون رو نديده ... هیچ كسي ازش خاطره نداره ... واسه هیچ كسي مهم نبوده یه ... چیزی رو می دوني؟ ... انگار خیلی وقته واسه همه مرده یا... شاید واسش آرزوي مرگ مي كردن ... لابد اشك هايي هم كه تو امروز واسش می ریخت ... همه از سر شادي بوده ... اوبران، من رو كشید عقب ... می فهمي چي كار مي كني؟ ... نمي توني مجبورش كني حرف بزنه يا... اینجا پایین شهر نيست ... هر غلطي مي خواي بكني ... هلش دادم كنار ... دیگه نه تنها لبش ... كه صورت و چشم هاش ... و دست و پاش هم مي لرزید ... فقط یه قدم تا موفقيت و پیروزی مونده بود یه... قدم كه بالاخره یع نفر در مورد كريس تادئو حرف بزنه ... خیلی آروم رفتم طرفش ... دستم رو كردم توي جیبم و گوشیم رو در آوردم ... از چهره مقتول عكس گرفته بودم ... از اون سمت كه رژ بنفش توي صورتش كشيده شده بود... از اون طرف صورتش كه سمت زمین افتاده بود و خون تا سمت گوش هاش پيش رفته بود ... بدون اینکه چیزی بگم ... عكس رو باز كردم و يهو گوشي رو بردم جلوي صورتش ... - كسي رو مي شناسي كه چنین رژی به لبش بزنه؟ ... تعادلش رو از دست داد ...عقب عقب رفت و محكم افتاد روي زمین ... اشك مثل سیل از چشم هاش میجوشید ... چيه وقت نگاه كردن به چهره غرق خون ... و چشم هاي بی روح و نيمه باز كسي كه دوستش داشته باشي ... كار راحتي نبوده ... رفتم سمتش و نیم خیز نشستم ⊹کتاب‌ : ◡ مردی درآئینه ◠ ⊹نویسنده : ◡ طاها ایمانی ◠ . . ◠ Eitaa.com/Heiyat_Majazi ◡ . . 𐇻🎧𐇻