به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_چهل_و_چهار
#رسول
€ منطقه عملیات رو به ۳ موقعیت تقسیم میکنیم...
تو خط اول منطقه سعید و امیر.. از سمت چپ..
مصطفی و فرشید سمت راست خط مقدم...
خانم های گروه خانم قطبی سمت چپ خط دووم پشت سر بچه های تیر انداز... مسلح!!
اون سمت هم خانم افشار.. مسلح...
موقعیت و نقطه مرکزی عملیات ...
هم من و رسول.. پشت سرمون رضا و عرفان...
علی.. تو از سایت موقعیت شناسایی و رصد میکنی!!!
< موقعیت من کجاست آقا !؟
شما .. به همراه بچه های ناجا گارد دور منطقه رو شکل میدین!!!
با بچه های ناجا هماهنگ کردم...
بعد از توضیحات محمد اتاق تسلیحات رفتیم..
ضد گلوله پوشیدیم و مسلح شدیم...
€ بچه ها... به محض اینکه داوود یا رها خانم رو پیدا کردید... فقط کافیه این کلید واژه رو به کار ببرید....
پرواز تا امنیت تامین شد..
کافیه همین کلید واژه رو به کار ببرید..
و اعلام موقعیت کنید!!!
تا میتونید از قابلیت های غیر مسلح استفاده کنید...
تا میتونید کشت و کشتار نشه...
سوار ماشین شدیم....
$ آقا.. من خیلی استرس دارم...
€ علی خبر داره؟؟؟؟؟
$ اره.. بهش گفتم...
€ هوف... رسول... یادت باشه ...!!
تو به خاطر خصومت شخصی کاری نمیکنی...
تو فقط برای دفاع از خودت و خواهرت..
دفاع از کشورت کار میکنی...
مبادا به خاطر کینه ای که به دل داری کاری کنی...
بی اجر نشی پیش خدا!!
$ آقا محمد.. نذر کردم .. اگه رها و داوود سالم پیدا شدن تمام خرج عروسیشون رو خودم بدم...
بچه ها خندشون گرفت...
€ عجب نذری هم کردی آقا رسول😄..
هرچی داوود نمی خواست کسی سر در بیاره..
تو که همه چی رو لو دادی😅
$ آنقدر استرس دارم.. کلا .. ببخشید دیگه..
پ.ن پرواز تا امنیت😉😁🖤
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
یاعلی......
اعلام آغاز عملیات...
اعلام موقعیت کنین....
چشمک زد...
پیداشون کنین...
شهراامم؟؟؟