به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_هفتاد_و_سه
#رسول_دوم
#پارت_آخر
آدما زندگی متفاوتی دارن...
اما زندگی هرکسی..
بستگی به نوع و تفاوت نگاه هر کس داره...
زندگی میتونه تلخ باشه!
اونقدر تلخ که شیرینی های دنیا رو نتونی حس کنی....
اون چیزی که مهمه!
نوع نگاهت...
از بچگی به چشم دایی رسول بهم نگاه کردن...
نوع نگاهشون به من ..
زندگی یه شهیده...
این..
بار مسئولیت من رو سنگین تر میکنه..
همیشه سعی کردم راه دایی رسول رو ادامه بدم..
شاید من برای رسول واقعی شدن...
هنوز خیلی کوچیکم...
البته .. بماند که توی هر کارم دایی رسول کمک کارم بود...
توی درسم.. توی زندگیم..
توی سختیای مامانم...
دایی رسول زنده است...
شک ندارم...
شاید نفس نکشه ..
شاید ... آنقدر دور باشه..
که مامان هر روز یواشکی براش اشک بریزه و ...
بابا هر بار با دیدن عکس دایی رسول..
بغض میکنه....
اونقدر دور .. که سوالای درسای نصف نیمه..
همیشه بی جواب بمونه...
اما ...
هر وقت که دلم میگیره ...
از مامان .. کلید خونه ای میگیرم..
که دایی رسول توش نفس کشیده...
حس میکنم.. اونجا برام .. حس زندگی داره..
وقتی وارد اتاق دایی رسول میشم..
حس میکنم دارم به خود واقعیم نزدیک میشم...
جایی که پر از عکس شهدا و ...
البته... پر از خاطرات مامان و دایی رسول...
حالا عکس دایی رسول..
شده جزئی از عکس های اتاقش...
هع...
از بالا و پایین زندگی چیز خاصی رو نمیدونم..
فقط اینو خوب میدونم...
زندگی میتونه به تلخی دلتنگی باشه..
به تلخی انتظاری که رها برای رسول کشید...
میتونه هم شیرین باش ...
مثل جون دادن رسول برای عشق به وطن..
مثل
پرواز برای امنیت ❤️✨
#پایان