🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨🍁✨ تولد دوباره بعد از خوردن صبحانه،سفره رو جمع کردم،به طرف گوشی رفتم و شماره بابارو گرفتم ،چندتا بوق که خورد جواب داد ، _الو جانم؟ _سلام باباجونی _علیک سلام دخترم،خوبی؟ _خوبم ممنون _جانم بابا بگو _بابا برای دوربینم سوال کردید ؟ _میرم بابا جون تا ظهر میرم تشکری کردم و گوشی رو گذاشتم ،ریحانه به طرفم چرخید و گفت _دوربینت مگه چش شد ، به حامد اشاره کردم سرش رو تکون داد و گفت _فردا شب تولد عسل و میثم ،میخوام براشون جشن بگیرم گفتم که بیایید ان شا الله ذوق زده به طرف عسل رفتم ،بغلش کردم و گفتم _قربونت برم که یه سالت شد رو به ریحانه گفتم _چقدر جالب شد که تولد عسل و میثم تو یه روز افتاد _آره واسه پدر و دختر با هم تولد میگیرم دستی تو موهای قشنگش کشیدم تو دلم گفتم _امیرعلی عاشق موهای توعه موطلایی لبخندم پهن شد وقتی جمله‌ی بعدی رو بی صدا لب زدم _منم که عاشق امیرعلی با صدای ریحانه از فکر بیرون اومدم _آبجی حالا دوربینت درست میشه فردا شب بیاریش ؟ عسل رو پایین گذاشتم _دیدی که آبجی به بابا گفتم بره ببینه درست میشه یا نه _خدا کنه درست بشه ،آخه عکس هایی که تو میگیری یه چیز دیگه ست مامان با ظرف میوه از آشپزخونه بیرون اومد ،حانیه دست دراز کرد خیاری برداشت و از وسط نصف کرد ،مامان ظرف رو کنار کشید و گفت _خب تو هم بیا بشین بخور گازی به نصفه ی خیار توی دستش زد _میخوام برم نصفش رو بدم به لاکی حامد فوری سرش رو به عقب برگردوند _آبجی من بدم حانیه خیره و با اخم نگاهی به حامد کرد _نه لازم نکرده ریحانه تا ظهر موند و بعد از خوردن ناهار آژانس گرفت و گفت که کلی کار داره و باید بره ،ازم خواست که فردا صبح زود همراه بابا به خونشون بریم تا برای جشن فردا شب کمکش کنیم ،مامان مشغول پته‌ی توی دستش شد، حانیه هم با کاغذ رنگی های توی دستش برای فردا شب ریسه درست می‌کرد ، کانال وی آی پی رمان با 162برگ جلوتر از کانال اصلی راه اندازی شد 😍😍 برای اطلاع از شرایط وی آی پی به کانال زیر مراجعه کنید 🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/1320354146C73961bec55 ╔═🍁════╗    @barge_talaei ╚════🍁═╝ ✍آرزو بانو بر اساس واقعیت کپی حرام ❌