#خاطرات_بین_الملل #آلمان
@IntMob
چند سال پیش، همان روزهای اولی که به آلمان آمده بودیم، برای گرفتن شماره همراه به یکی از شعبههای وودافون رفتیم. نگهبان دمِدر مغازه یک آقای افغان بود که وقتی فهمید ایرانی هستیم، با خوشرویی سلام و احوالپرسی کرد و فوراً با ما آمد داخل مغازه که به ما با آن آلمانی دستوپاشکستهمان کمک کند. کارمند آلمانی که حرف میزد، او به فارسی برای ما ترجمه میکرد. وقتی برای انجام کارمان پاسپورت های ما را گرفت، ناگهان با نگاهی سرشار از حسرت(به معنی دقیق کلمه) به آنها خیره شد. چند ثانیه بعد در حالی که انگار با خودش حرف میزد، آرام رویش را خواند: جمهوری اسلامی ایران. بعد نگاهی به ما انداخت و با لبخندی کمرنگ و تلخ گفت: ایران هر چند سال هم که موندیم بهمون از اینا ندادن! گفتیم: حالا که آلمانیاش را دارید! گفت: بله! و سکوت... همچنان نگاهش به جلد پاسپورت ما دوخته شده بود...
شبیه کودکی بود که مدت ها حسرت ماشین اسباببازی پلاستیکی و شاید نه چندان به درد بخوری را کشیده و هرگز به آن نرسیده. حالا در بزرگسالی ماشین خوبی را سوار میشود. اما همچنان به اسباب بازی کودکانی که همان ماشین پلاستیکی را دارند با حسرت نگاه میکند. نمی دانستم چه بگویم!//
پ.ن. در ردهبندیهای قدرت پاسپورت، معمولاً افغانستان ضعیفترین است و پاسپورتهای آلمان و ژاپن به عنوان قویترینها با هم رقابت میکنند.
درباره رابطه ایرانیها و افغانیها در آلمان، باز هم خواهم نوشت...
منبع:
زیر گنبد کبود
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob