eitaa logo
مبلغان بدون مرز
781 دنبال‌کننده
156 عکس
144 ویدیو
4 فایل
کانالی برای تمامی افرادی که دغدغه رساندن پیام اسلام به سراسر جهان را دارند. ارسال مطالب فقط بصورت بازارسال (فوروارد) جایز می باشد. ادمین: @preacher
مشاهده در ایتا
دانلود
@IntMob ✳️ تبلیغ چهره به چهره 🔸 ، دانشجوی دکتری- آمریکا 🔹یک روز دو خانم مسن (حدودا ۶۵ ساله) زنگ خونه ما رو زدن. گفتن چند دقیقه مزاحم میشیم. فک کردم باشه. پرسیدن: در مورد پادشاهی خداوند (The Kingdom of God) چیزی می دونی؟ معلوم شد که برنامه دین دارن! 🔹در مورد فرامین دینی توضیح دادن و آخرش دوتا کاتالوگ دادن که مطالعه کنم. یک شاخه خاص از دین مسیحیت بود به اسم "شاهدان یهوه". از کاتالوگ ها (تصویر پایین) میشد فهمید که مسیح مژده داده: با پایان دنیا حکومت جاودانه خداوند آغاز میشه، زمانی که گرسنه و بیماری نخواهد بود. و اینکه شرایط امروز جهان (خشونت و جنگ) نشون میده به پایان دنیا و آغاز حکومت جاودانه نزدیک شدیم! 🔹بعد در مورد زبان مادری من پرسیدن و اینکه کجایی هستم و گفتن سایت ما به همه زبان ها مطلب داره حتی فارسی. موقع خداحافظی گفت: می دونم شما نیستی،‌ اما یکشنبه ها برای آموزش و فراگیری کتاب مقدس دور هم جمع میشیم، اگه میخوای برو مراکز فارسی زبان! @IntMob 🔹توی سایت شون کلی کلیپ های موضوعی بود و برنامه جلسات منظم هفتگی. مثلا محدوده نیویورک و فقط ۱۵۰ مرکز به زبان انگلیسی دارن که سه تا از مراکز به زبان فارسی است. مبلغ ها و مطالب سایت نشون می داد با اینکه پیروان کمی دارن، اما سیستم تبلیغی شون خیلي منظم هست. 🔺: مهمترین مشکل در میان مجموعه و شخصیت های تبلیغی مسلمان عدم وجود ساختار متمرکز و سیستماتیک تبلیغی است، مسئله ای که منجر به ایجاد جزیره هایی پراکنده با هزینه هایی گزاف و خروجی ای اندک گردیده است. برای خروج از بحران فعلی موجود در میان مجموعه های تبلیغی بین الملل باید به سوی حرکت نمود، فعالیتی از جنس نظم، برنامه ریزی، نظارت و خروجی موفق. 💠ارسال مطالب فقط بصورت بازارسال (فوروارد) جایز می باشد.💠 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ❇️ شب سال نو 🔹نمی‌دانم چرا در جشن ژانویه، به یاد امام زمان (ارواحنا فداه) می‌افتم و جشن ظهور ایشان. شاید مربوط است به ارتباط حضرت مسیح و امام زمان و خیل عظیم مسیحیانی که به دست حضرت عیسی، شیعه‌ی حضرت حجت می‌شوند. نمی‌دانم... و نمی‌دانم که اصلا با ظهور حضرت، فرصتی برای جشن و خوش‌گذرانی هست یا نه؟ شاید آنقدر کارهای زمین‌مانده، باشد که مجالی برای این حرف‌ها نماند. شاید مسوولیت‌های سنگین‌تری بر دوش آدم بیاید که فرصت سرخاراندن هم نداشته باشد. چه می‌دانم؟ خوشابه‌حال آنانکه خواهند ‌آمد و خواهند دید. فقط خواستم بگویم که حس پاک بسیاری از مسیحیان در جشن میلاد مسیح، عجیب مرا به یاد حجت خدا بر روی زمین می‌اندازد و مناسبات خودمان با حضرتش. 🔸: دفتر یادبود یکی از قدیمی‌ترین کلیساهای هامبورگ. که من عبارت "السلام علی المهدی الذی وعد الله عزوجل به الامم..." را در کنار جملات آلمانی مسیحیان نوشتم. و این تمامِ حرفم بود در آن لحظه و درون کلیسایی که شاید حضور سنگین حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام حس می‌شد. و برایم مهم این بود که آن‌کس که قرار بود ببیند، می‌دید. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 💠ارسال مطالب فقط بصورت بازارسال (فوروارد) جایز می باشد.💠 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ✳️ بچّه مادرِ خوب ديشب در تورنتو، رفيقي قديمي مرا به رستوراني دعوت كرد تا ديدار تازه كنيم. او ربع قرن، آنجا ساكن است. هر دو فرزندش آنجا به دنيا آمده و در مدارس آنجا رشد كرده اند. سر راه برگشتن، بر سبيل تصادف، دخترش را هم ديديم . مسلمان محجبه و جواني كه زندگي علمي و اجتماعي فعالي داشت. از آنجور بچه مسلمانهاي درخشاني كه مي داند كيست، كجا ايستاده و به خودش مطمئن و از آنچه هست، مفتخرست. از آن دخترهايي كه هفده تا دختر هم داشته باشي، آرزو مي كني دختر تو مي بود! اجازه بدهيد كه نيكي و بابايش را در برف بهاري تورنتو، به حال خودشان بگذاريم و برويم به سالها پيش. در نيمه دهه هفتاد شمسي، من و شريكم به اين نتيجه رسيديم كه اقامت يكي از ما در يكي از بازارهاي غربي، مي تواند به رونق توليد و صادرات مان كمك كند. روابط خارجي و فروش، كار من بود. پس معلوم بود آن بي نوايي كه بايد مي رفت، من بودم. من به بررسي كشورهاي مستعد پرداختم. سرانجام ليست كوتاهي شامل چند كشور اروپايي و كانادا، به دست آمد. اما من در نهايت، به هيچ كدام از اين كشورها مهاجرت نكردم. اصلي ترين دليل، نگراني از تربيت دو فرزند خردسالم بود. من باور داشتم يك تربيت اسلامي-ايراني خوب، ديني است كه به زهرا و محمد دارم. مطالعاتم نشان مي داد كه احتمال يك تربيت اسلامي موفق در يك جامعه غير اسلامي، خيلي كمترست. حالا بيش از بيست سال گذشته است. من دوستان مسلمان متعدد ايراني و غير ايراني دارم كه فرزندانشان را در كشور اسلامي خودشان يا در كشورهاي غير مسلمان بزرگ كرده اند. مقايسه سرانجام تربيتي فرزندانمان خالي از فايده نيست. هم در بين آنها كه ماندند و هم در بين آنها كه رفتند، موارد موفق و ناموفق تربيت اسلامي وجود دارد. من منكر تاثير محيط و مدرسه نيستم. اما هرچه بيشتر در مواردي كه شاهد بوده ام، دقيق مي شوم، بيشتر به قدرت محوري"خانواده" باور مي كنم. بچه هايي كه پدر و مادر ي باورمند و متخلق دارند و خانه، آشيانه امن و محبوبشان است، مسلمانان بهتري مي شوند. فرزندي كه سال ها با والديني مومن زندگي كند كه زندگيشان عاشقانه، خواستني، منطقي، اخلاقي و قابل دفاع باشد، از آنها رنگ مي گيرد و مشتري مرامشان مي شود. يادتان است كه مرحوم علامه گفته بود، تربيت، عبارتست از دادن فرصت به بچه آدميزادكه "يك آدم" را درك كند؟ سعادتمند بچه اي كه سالها با دو "آدم" زير يك سقف باشد. ضرورت ندارد الگوي كودك، يك فقيه فيلسوف يا يك استاد تعليم و تربيت باشد. مادري كه خدا را در زندگي حاضر مي بيند، حلال و حرام را رعايت مي كند، به همسايه اهميت مي دهد، براي آدميان و حيوانات و زمين و زمان دل مي سوزاند، منطقي و منصف است و زور نمي گويد، دروغ نمي بافد ، آيت عظماي خداست در قلمروي روح فرزندش. بچه ها، دين را از طريق بحث هاي كلامي و فلسفي انتخاب نخواهند كرد. اگر در دنياي اطرافشان، پدر و مادر مسلمانشان را از بقيه جهان منطقي تر، زيباتر و خواستني تر بيابند، مسلمان مي شوند. مي گويند علامه كرباسچي اصرار داشت در قبول شاگرد براي مدرسه اش، از كيفيت خانواده، اطمينان حاصل كند. نقل مي كنند كه معتقد بود، اصل ماجراي تربيت، مادر است. "بچه مادر خوب" را زمين مستعد و بيشتر قابل تربيت و ترقي مي دانست. اشتباه نمي كرد، به گمانم! محمّد حسين كريمي پور 💠ارسال مطالب فقط بصورت بازارسال (فوروارد) جایز می باشد.💠 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ❇️ چه کسی باور می‌کند من به واسطهٔ بازجوی اسرائیلی نمازخوان شدم؟! 🔹هبه دختری قدبلند و لاغر بود با عبای عربی. او می‌گفت: پدرم اهل کفراللبد و مادرم اهل جنینه. الان در جنین سکونت دارن. هویت فلسطینی دارم و جواز اردنی. دوران مدرسه و دانشگاهم در اردن گذشت. در رشتهٔ حسابداری فارغ‌التحصیل شدم. حدود پنج سال در دبی و یک سال هم در قطر به‌عنوان حسابدار بانک کار می‌کردم. چهار سال پیش، اسیر شدم. زمانی که ۳۲ ساله بودم. سال ۲۰۱۹. همراه مادرم و خاله‌ام رفته بودیم نابلس. برای عروسی اقوام. وقت برگشت، جایی بین اردن و فلسطین، روی پل شیخ حسین، یهویی و بدون هیچ توضیحی، سربازان اسرائیلی جلویم را گرفتند و اجازه ندادند به خاک فلسطین وارد شوم. فقط می‌گفتن تو مخرب هستی! دو تا سرباز زن اومدن با لباس نظامی ارتشی. زاروزندگی‌م رو ریختن وسط. انگار دنبال چیز بخصوصی می‌گشتن. 🔹شده بودم گوشت قربونی. از این پاسگاه به اون پاسگاه. یک بار با یه رانندهٔ مرد و زن نظامی‌ سوار جیپی آبی‌رنگ شدم. عربی‌زبان بودن. به من گفتن می‌تونی چشم‌بندت رو برداری. بیرون رو که دیدم، متوجه شدم داخل سرزمین‌های اشغالی هستیم. به گمونم، تلاویو بود. برای اولین بار قدس رو به‌وضوح تماشا می‌کردم. در گذشته، چهرهٔ قدس مساوی بود با شخصیت‌های نظامی. اما حالا داشتم توی بطن شهر حرکت می‌کردم. مردم رو می‌دیدم که در رفت‌وآمدن. مسیرمون به سمت قبة‌الصخره بود. خنده و بازی بچه‌های اسرائیلی گوشه‌وکنار خیابون آزارم می‌داد. از اینکه توی کشور غصب شدهٔ ما داشتن زندگی می‌کردن، از دستشون عصبانی بودم. چشمام افتاد به قدس. از خوشحالی پاک یادم رفت کجا هستم و چرا تو اون ماشین نشسته‌م. انگار بادی بهاری اومد و هوای سنگین و چسبناک داخل جیپ رو از پنجره زد بیرون. یاد سه ماه قبل افتادم. دسته‌جمعی و تحت تدابیر امنیتی با هم‌شهری‌هام برای خوندن نماز جمعه به مسجدالاقصی رفتیم. اون‌موقع‌، فکر می‌کردم شاید دیگه هیچ‌وقت نتونم به قدس برم؛ چون به دخترها فقط یه بار اجازهٔ رفتن می‌دادن. همون یه بار هم به‌قدری اذیتمون می‌کردن و توی ایست‌وبازرسی‌ها عاصی می‌شدیم که زهرمون می‌شد. رعایت شأن ما رو نمی‌کردن. انگار ما داریم وارد کشور اون‌ها می‌شیم. 🔹انداختنم توی یه سلول. قد قوطی کبریت. اندازه‌ای که فقط بشینم. با در و شیشه‌های قیری. سه روز تمام فقط داد می‌زدم و گریه می‌کردم. نمی‌تونستم قبول کنم اتفاقی که برام افتاده بود رو. نمی‌تونستم درک کنم. اون‌قدر گریه می‌کردم و داد می‌زدم که یکی دوبار نتونستن ازم بازجویی بگیرن. مثل بچه‌مدرسه‌ای‌ها جیغ می‌زدم مامانم رو می‌خوام. من رو برگردونید. چی می‌خواید ازم؟ انگار اومده باشن نسق‌کشی. دم‌به‌دقیقه من رو می‌کشوندن زیر بازجویی. «هیکل‌کامیونی نشست روبه‌روم. با قلب فولادی زنگ‌زده‌ش. انگار شاهزاده‌ای چیزی باشه. باد انداخت توی بینی‌ش که تو انگار حالی‌ت نیست دست ارتش اسرائیل و بازجوی شاباک هستی. هی می‌پرسید: هبه خانم، نمی‌خوای بالاخره به ما بگی اینجا چی‌کار می‌کنی؟ برای چی آوردیمت اینجا؟ با گریه گفتم: به شما که گفتم کاری نکردم! چند بار تکرار کنم؟ به خاطر فیس‌بوکم من رو کشوندید اینجا. به‌طور مرموزی گفت: فیس‌بوک بخوره توی سرت. تو سرباز حزب‌الله و سپاه ایرانی. تو چند تا عملیات نظامی علیه اسرائیل داخل فلسطین انجام دادی. به‌هرحال، یا یه موضوع بزرگی هست که ما باید بهش برسیم و حلش کنیم یا یه چیز کوچیکی هست که باید اون رو ریشه‌کن کنیم تا بزرگ نشه!» 🔹من اصلاً هیچ شناختی از ایران نداشتم؛ ولی حزب‌الله رو می‌شناختم. سید حسن نصرالله قهرمانم بود. در مدرسه‌های اردن به ما می‌گفتن ایرانی شیعه و کافره و دشمن ما. می‌گفتن ایران برنامه داره اردن رو اشغال کنه. من همیشه به معلمم می‌گفتم تنها دشمن ما صهیونیسته. ایران چی‌کار کرده که من با اون دشمن بشم؟! پدر و مادرم اهل تسنن‌ان. اهل شریعت، ولی من نماز نمی‌خوندم. حجاب هم نداشتم. مسلمان اسمی! اولین سؤالی که بازجو ازم پرسید، این بود: نماز می‌خوانی؟ وقتی گفتم: نه، خوشحال شد. خندید و قهقهه زد. بدترین شکنجه بود. از خودم بدم اومد. کاری کرده بودم که دشمن‌شاد شدم. کاش گفته بودم نماز می‌خونم. اینجا فهمیدم جنگی که بین ما و اسرائیل هست، جنگ مذهبه؛ جنگ زمین و خاک نیست. دود کرخت و بدبویی از سیگارش می‌داد بالا و به من می‌گفت شما پیغمبرتون محمده و به پیامبر ناسزا می‌گفت. شاید کسی باور نکنه من به واسطهٔ بازجوی اسرائیلی نمازخون شدم. تنها به‌خاطر اینکه اون از نماز بدش می‌اومد. زیر رگبار سؤالات مزخرفیش عهد کردم نمازم ترک نشه! 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «جادهٔ کالیفرنیا»، سفرنامهٔ لبنان با طعم طوفان الاقصی 📚کتاب: جادهٔ کالیفرنیا ✍نویسنده: محمدعلی جعفری 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ✳️ تجربه یک دانشجوی مسلمان از سوئد 🔹به عنوان یک شیعه در سوئد احساس تنهایی می‌کنم. 🔸در سوئد انجمنی زیر نظر جمهوری اسلامی ایران فعالیت های فرهنگی می کند! کافیست به سایت آن مراجعه کنید تا عمق فاجعه را متوجه شوید! تازه به کشور سوئد وارد شده بودم و منتظر تجربه های جدید و اتفاقات نو بودم. از سرمای هوای سوئد و برخوردهای سرد مردم خیلی شنیده بودم ولی با دید مثبت شروع کردم و سعی کردم پیش قضاوت نداشته باشم. اولین بار که از خوابگاه دانشگاه بیرون رفتم، چشمم به عده‌ای دختر و پسر عرب افتاد و مطلبی که توجه من را به خودش جلب کرد بی‌حجابی یکی از خانم ها بود که کم کم این موضوع را در ذهنم ساخت که باید منتظر دیدن اسلام ویرایش شده بود؛ هرچند علت نداشتن حجاب می توانست مسلمان نبودن فرد هم باشد. بعد از گذشت مدتی فهمیدم که ارتباط منسجمی بین شیعیان وجود ندارد و انگار تمایلی برای صحبت کردن در مورد دین اسلام و به خصوص شیعه وجود ندارد. مهاجر بودن و ترس از دیپورت شدن می توانست دلیل اصلی بی‌تحرکی شیعیانی باشد که اغلب از افغانستان به آنجا مهاجرت کرده بودند و تمایلی به برگشت به کشورشان نداشتند. قرار گرفتن در چارچوب پادشاهی کشور سوئد هم انگار تاثیر خودش را روی برخوردهایشان داشت و به نظر می آمد که تیزی و برندگی اسلام واقعی را از آن‌ها گرفته بود. عدم وجود مسجد ویژه شیعیان، خودش را خوب نشون میداد و اکثر این مساجد توسط عربستان ساخته شده بودند تا اسلام سلفی را گسترش دهند. در نماز جماعت ها، اقلیت بودن شیعه به چشم می آمد و سردی در برخورد با شیعیان دیده می شد. @IntMob نماز خواندن شیعه ها اکثرا بصورت فرادی بود و همبستگی بینشان دیده نمی شد. برای مثال، نزدیک رستوران دانشگاه ساختمانی بود که در طبقه سومش یک نمازخونه کوچک تعبیه شده بود. نماز جماعت غیر شیعی ظهرها برگزار میشد و تعداد کمی مهر هم در قفسه کتاب های قرآن و دینی بود. البته گاهی هم این مهرها ناپدید شد! بچه های دانشجو (گاهاً دانشجوی دکتری از ایران) به صورت فرادی نماز می‌خواندند. بعد از مدتی تصمیم گرفتیم که ما هم یک نماز جماعت کوچک راه بیندازیم که البته اوایل سه نفر بیشتر نبودیم و گاهی هم بعضی از برادران اهل تسنن به امام جماعت شیعه اقتدا می کردند ولی متاسفانه به تدریج به دلیل تداخل زمانی با بقیه کارها (بخوانید عدم توجه به ارزش نماز جماعت) نماز جماعت کمرنگ شد. بعد از آن تصمیم گرفتیم که نماز را حداقل اول وقت و با برادران اهل تسنن به جماعت بخوانیم. از آنجایی که رفتن به سوئد مقارن با ماه رمضان شده بود، دنبال پیدا کردن انجمن های شیعی بودم. اسم یکی از این انجمن ها را از دوستم که قبلا سوئد بود پرسیدم. قبل از رفتن اینترنت را گشتم تا سایت و برنامه های این انجمن را که زیر نظر جمهوری اسلامی ایران فعالیت می کرد ببینم ولی با یک سایت تقریبا بدون استفاده روبرو شدم. در ماه رمضان با این انجمن تماس گرفتیم تا در جلسات مذهبی شرکت کنیم. خانمی اعلام کردند که ساعت شش عصر جلسه ختم قرآن برگزار می شود و ما هم فاصله یک ساعته از خانه تا محل برگزاری را با قطار برقی رفتیم تا در این جلسه شرکت کنیم. با کلی گشتن یک تابلوی کوچیک در بالای یک ساختمان قدیمی که درب ورودی چوبی داشت به چشم ما آشنا آمد و وقتی نزدیک رفتیم دیدیم آدرس را درست آمده‌ایم اما با کمال تعجب آن ساختمان بیشتر به یک متروکه شبیه بود! دوباره تماس گرفتیم و اینبار آقایی گوشی را برداشت و گفت جلسه تمام شده و فقط دو روز در هفته هم برگزار خواهد شد! جا خوردم! فهمیدم که فعالیت‌های شیعیان در سوئد بسیار کمرنگ و ناامید کننده است! 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ✳️ خاطرات یک دانشجوی محجبه در آمریکا 🔹قسمت اول: ورود به آمریکا 🔸سارا بور بور/ دانشجوی دکترای علوم کامپیوتر، شهر ماینز کلورادو يادمه پنج سال پيش كه می خواستم وارد آمريكا بشم خيلی استرس داشتم كه چگونه با ظاهرم برخورد خواهد شد. چون حجاب داشتم می‌ترسيدم رفتار خوبی از طرف جامعه با حجابم نشه و اينكه آیا ظاهر متفاوتم باعث طرد من خواهد شد يا نه؟ من در ايران چادری بودم. قبل از ورود به آمریکا با يكی از دوستان كه چندين سال خارج از كشور زندگی كرده بود مشورت كردم. دوستم گفت به چادر كه اصلا فكر نكن. چون اينجا باعث میشه بیشتر به چشم بیای كه خودش بر خلاف فلسفه حجاب هست، ولی می‌تونی با مانتو و روسری باشی. من از ٧ سالگی همه جا چادر سر كرده بودم، و خیلی برام سخت بود که چادر رو کنار بزارم. برای همين سعی كردم كلی مانتو و روسری تهيه كنم. هنوز هم كه هنوزه يكی از سفارش‌های عمده من از ایران همين چیزهاست! البته پوشیدن مانتو هم کمک زیادی نکرد. هنوز هم حس عدم امنيت شديدی داشتم، و اينكه آدم متفاوتی هستم خيلی اذيتم می‌كرد. سعی کردم بجای عینک از لنز رنگی استفاده کنم كه كمی از اين تفاوت كاهش بدم، حداقل از لحاظ ظاهری. حدود پنج سال پیش، در اواخر ماه مبارك رمضان وارد آمریكا شديم. خدا رو شکر بلافاصله یکی از دوستانمون ما رو با مسجد دنور آشنا كرد و حتی همون شب ورودمون به دنور آمریکا هم برامون از افطاریِ مسجد آورد. در پرانتز بگم كه اينجا مساجد فقط پنجشنبه‌ها و‌ مناسبت‌های ویژه و بخشی از ماه رمضان مراسم دارند، ولی هر وقت برنامه باشه شام هم هست. يادمه شام شب اول كباب بود و پذیرایی‌شون از ما بعد از یک سفر طولانی حسابی بهمون چسبيد. برای روز عيد فطر هم يک مراسم عالی با صبحانه‌ی مفصل ترتيب داده بودند. تا اينجا همه چيز بهشت بود. تا اينكه گفتن برای ناهار روز عید بريم یکی از دریاچه‌های دنور. ما هم خوشحال همراهشون رفتيم. وقتی وارد محوطه شديم ديدم برخی خانمهای آمریکایی با پوششی نامناسب مشغول گرفتن حمام آفتاب هستند! اين اولين صحنه‌ای بود كه واقعا حالت بدی رو در من ايجاد كرد تا جاييكه با دوستمون كلی بحث كردم كه چرا ما رو اينجا آوردين، وقتی که می‌دونستيد محيطش مناسب نیست... البته باز هم داخل پرانتز بگم وضعيت پوشش در آمريكا به مراتب از اروپا بهتره. حداقل در ايتاليا كه من تجربه‌اش رو دارم، سطح شهر و مترو مملو از عكسهای زنان برهنه برای تبلیغ كالاست، كه من چنين چيزی رو در امريكا نديدم (به استثنای سواحل فلوريدا). و اينكه رفتارهای جنسی زننده در معرض عموم، در اروپا به مراتب بيشتر از آمريكا در سطح شهر ديده میشه. مثلا در بخشهایی از اروپا، در مترو يا در خيابان رفتارهای زننده جنسی رو به وفور مشاهده می‌کنید، ولی اکثر شهرهای آمريكا واقعا از اين لحاظ وضعیت خیلی بهتری دارند. ادامه دارد... 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ✳️ خاطرات یک دانشجوی محجبه در آمریکا 🔹 قسمت دوم: سختی‌های ورود به دانشگاه 🔸سارا بور بور/ دانشجوی دکترای علوم کامپیوتر، شهر ماینز کلورادو در ایران دوره کارشناسی ارشدم رو در رشته ریاضی تمام کرده بودم و قاعدتاً دوست داشتم که در رشته خودم ادامه تحصیل بدم و برای دکترای ریاضی اپلای کرده بودم. ضمناً سابقه‌ی چند سال تدریس هم داشتم. بعد از اخذ پذیرش در دکترای ریاضی، قرار بود برای جلسه‌ای برم پیش رئیس گروه که با توجه به سوابقم تصمیم بگیره که من برای تدریس کدام درس مقطع لیسانس مناسب‌تر هستم. وقتی وارد اتاق رئیس گروه شدم، ظاهراً از حجاب من تعجب کرد. احتمالاً حدس هم می‌زنید که دست ندادم و البته توضیح دادم که به دلایل مذهبی نمی‌تونم دست بدم. بعد از کمی صحبت، رئیس گروه رک بهم گفت که آيا با اين قيافه می‌خوای بری سر كلاس و تدريس كنی؟ اگر در آمریکا زندگی کرده باشید حتماً متوجه شدید که معمولاً کسی بطور مستقیم نشون نمی‌ده که داره تبعیض قائل میشه، ولی رئیس گروه در این موضوع کاملاً رک بود تصميم گرفتم با رئیس دانشكده صحبت کنم چون آدم خوش برخوردی به نظر می‌رسید. وقت گرفتم و در اتاق منشی منتظر بودم؛ ولی از شانس بد من ايشون با چند نفر دیگه وارد اتاق شد و دستش رو به سمت من دراز كرد که با من دست بده! من كه حسابی هول كرده بودم، عذرخواهی كردم و توضیح دادم که نمی‌تونم باهاش دست بدم... احتمالاً حدس می‌زنید که عاقبت کار چی شد. اینقدر فضای دانشكده رياضی سنگین شد كه نهایتاً تصميم گرفتم به رشته علوم كامپيوتر تغییر رشته بدم. البته گذشت زمان بهم ثابت کرد که رشته‌ی علوم کامپیوتر برای من خیلی بهتر بود و آخر این سختی‌ها، خوب شد برام. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد... در ترم اول درسی داشتم به نام آمار پيشرفته که توسط یک استاد معروف تدریس می‌شد. استاد درس، فارغ التحصيل دانشگاه بركلی بود و با توجه به اينكه دانشگاه بركلی دانشجويان خارجی زياد داره، توقعم اين بود كه با حجابم مشكلی نداشته باشه. ولی تصورم كاملاً غلط بود... کلاس مخصوص دانشجویان دکترا بود و بنابراین تعداد کمی دانشجو در کلاس حاضر بودند. استاد درس برای اینکه مطمئن بشه که همه درس رو متوجه شدند، همه‌ی دانشجوها رو به اسم صدا می‌کرد. مثلاً جکی متوجه شدی؟ رایان سوالی نداری؟ حتی دانشجویان پسر ایرانی رو به اسم صدا می‌کرد ولی هيچ بار اسم من در بين اين دانشجوها نبود . این کلاس تکالیف سختی داشت. با توجه به اينكه معمولاً ما ایرانی‌ها از لحاظ علوم تئوری قوی‌تر هستيم، بيشتر مواقع من تمرين‌ها رو حل می‌كردم و دانشجويان آمريكایی میومدن پیش من که کمک‌شون کنم و جوابی شبیه به جواب من در حل مسأله می‌آوردند. ولی استاد کلاس دقيقاً برعكس، فكر می‌كرد که من از بقیه کمک گرفتم . يادمه یک روز كه جكی داشت از روی تمرينهای من كپی می‌كرد، پرسيد که تو از كدام كشوری كه اينقدر آمار و رياضی رو خوب بلدی؟ جواب دادم: ايران. گفت من كه شنيدم در كشور شما زنان اجازه تحصيل ندارن! بعد از كمی حرف زدن متوجه شدم كشور ما رو با كشور افغانستان اشتباه گرفته و فرق اين دو کشور رو نمی‌دونه! وقتی براش توضیح دادم كه در ايران، تعداد دختران دانشجو بیشتر از پسران دانشجو هست، خیلی تعجب كرد! 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ❇️ یک بانوی عاشق سنت ما در مسجد آن است که نخبگان را دعوت می کنیم و بطور ویژه با آنان گفتگو می کنیم. یکی از این نخبگان بانوی مسلمانی است که برخلاف تبلیغ دوستانش به مسجد قبا آمده و پس از آن عاشق این مسجد شده است. معمولا در برنامه‌های مسجد شرکت می کند. بزرگ شده انگلیس است و چند سال هم در آمریکا بوده و به کشورهای زیادی سفر کرده است. در یکی از این کشورها به اتهام تروریسم بودن به دادگاه احضار شده است. جرمش این بوده که هنگام عصر برای نماز، جمع همکارانش را ترک کرده و گاه "ان شاءالله" می گوید! صحبت از شیعه و سنی شد. گفت من یک مسلمانم و پدرم همواره می گفت احادیث را با قرآن بسنج. اهل بیت را دوست دارم ... از آیه ۵۹ سوره نساء برایش گفتم ... گفت قطعا اولوالامر من اهل بیت پیامبر هستند و مگر می شود دیگران را به آنها ترجیح داد ... از آنچه بر اهل بیت گذشته گفتم ... ماجرای کربلا را می دانست. اشکش جاری شد و گفت چطور ممکن است کسی سر امام حسین را ببرد. گفت من وقتی خبر شهادت سردار سلیمانی را شنیدم کلی گریه کردم تازه او با اهل بیت قابل مقایسه نیست و سرباز آنان است ... می گفت (و چشمانش دوباره خیس شد) به عقیده من اگر کسی از شهادت سلیمانی ناراحت نشده باشد حتما در قلبش و ایمانش مشکل دارد. : ایشان در تقسیم بندی بعضی، جزء اهل سنت محسوب می شود و البته این تقسیم بندی ها نادرست است. بسیاری از مسلمانان در غرب فقط مسلمانند، نه سنی و نه شیعه اصطلاحی. شاید در آینده مصاحبه با ایشان را منتشر کنیم. 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@IntMob دختر بعد از ماه‌ها به خانه‌شان در بیت حانون در شمال غزه برگشته با لبخند و پرچمِ فلسطین به دست این یک نمونه از ده‌ها ویدئوی درخشان این روزهای بازگشته گویی هرکدام از این فلسطینی‌ها سال‌ها حرفه‌ای‌ترین دوره‌های رسانه‌ای رو گذروندند. 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
104.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@Allah4all ❇️ آشنايي با فروشگاه ها و محصولات اسلامی در روسیه (3) 🔸فروشگاه اسلامی Muslim shop/ طبقه اول 🔹ایده های خوبی وجود دارد و جای فروشگاه های شیعی و محصولات ایرانی-اسلامی خالی است. مرجع تخصصی @Allah4all
هدایت شده از مبلغان بدون مرز
✳️ چطور با اسلام و ایران آشنا شدم؟ 🔹نویسنده مهمان: دانشجوی کانادایی تازه مسلمان شده / قسمت اول سال دوم دبیرستان رو توی یکی از دبیرستان های شهر ونکوور کانادا داشتم می خوندم. اونجا دختر و پسر با هم مختلط بودن اصلا یه وضع افتضاحی بود... همه اونجا دنبال پارتی هاشون و ... بودن هیچکس به فکر درس نبود . بخاطر این اون سال رو مردود شدم. سال بعد مدرسه ام رو عوض کردم و به یه دبیرستان دیگه رفتم و باز سال دوم دبیرستان ام رو تکرار کردم. وسط سال متوجه یه پسری تو کلاس شدم که راحت نبود دختر ها نزدیکش بشن و هر وقت ساندویچ بهش تعارف می کردیم قبول نمی کرد. یه روز با چند تا از دوستام رفتم تا اذیتش کنم و ببینم چه مشکلی داره که از ما دخترای شاخ مدرسه دوری میکنه که یهو داد زد : I'm a Muslim (من یک مسلمونم) کنجکاو شدم بدونم مسلمون ها کیان که اصلا گوشت نمی خورن و ما دخترا نمی تونیم دست بزنیم بهشون. یک هفته با خانواده ام لج کردم و فقط نشستم در مورد اسلام خوندم... اما هیچی یاد نگرفتم. هر سایت اینترنتی یه تعریف دیگه ای از اسلام داشت. وقتی بعد یک هفته به مدرسه برگشتم اول با رفتار سرد مدیر مدرسه برخورد شدم. بعد اصرار پدرم گذاشتن که وارد کلاس بشم. چشمم دنبال همون پسر بود ولی نبود... زنگ تفریح که خورد از دوست هام پرسیدم پسره کجاست و بعد متوجه شدم که اخراجش کردن چون مسلمون بود. از یکی از دوستای اون پسره پرسیدم که به کدوم مدرسه رفته و اون ها هم یه مدرسه در جنوب ونکوور رو به من معرفی کردن. رفتارم عجیب شده بود بخاطر این همه با من قطع رابطه کردن حتی دوست پسرم!!! @IntMob یه روز به بهانه این که دارم میرم به خونه دوستم از خونه زدم بیرون و با اتوبوس رفتم به سمت جنوب ونکوور و اون مدرسه رو پیدا کردم. از یکی از کارکنان مدرسه به زور و التماس آدرس پسره رو گرفتم. نزدیک غروب بود و مطمئن بودم مامان و بابام نگران اند و شک کردند ولی... رفتم دم در خونه اون پسره . وقتی زنگ زدم یه خانم اومد که حجاب پوشیده بود (اون زمان داشتم فکر میکردم چرا پارچه رو سرشه) سراغ پسرش رو گرفتم. دیدم اون خانم رفت تو خونه و شروع کرد به صدا زدن پسره : علی علی .... پسره که اومد باز مثل همیشه سر به زیر . من رو که دید می خواست در رو ببنده ولی مانعش شدم و گفتم که اومدم در مورد اسلام ازت بپرسم . مادرش که شنید اومد و من رو به داخل راهنمایی کرد. علی حرفی نمی زد و مادرش در مورد اسلام به من می گفت. علی پا شد و فقط گفت : if you want to know about Islam just go to Iran ( اگه می خوای در مورد اسلام بدونی برو به ایران) ازش که پرسیدم چرا ؟ گفت : تا به حال مردی رو دیدی که یه مملکت رو زیر و رو کنه ؟ گفتم نه ... اونم گفت برو به ایران و از مردم بپرس خمینی کیست ... همین دو کلمه برام کافی بود : ایران و خمینی… منبع: Mojtaba in France 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ✳️ گفت: از اسلام برایم بگو داشتم با عجله دنبالِ کتابِ حساب می‌گشتم که شنیدم کسی گفت چند دقیقه وقت دارم یا نه. همکارم فیلیپ بود. گفت کنجکاو است در مورد اسلام بداند. کمی جا خوردم. فیلیپ هر چند یک سفیدپوست ِ موقرمزِ ایرلندی است، ولی مثلِ مسلمان‌هاست. متمرکز روی کارش است و اهلِ صحبت‌های بیهوده در مورد ِفیلم و سریال نیست و تنها کسی است که روز یادبودِ حضور کانادا در جنگِ جهانی، گفت حرفِ رسانه‌ را باور نمی‌کند. اولِ صحبت‌مان گفت مدتی است در مورد اسلام تحقیق می‌کند و سؤال‌هایی دارد که دوست دارد از یک مسلمان بپرسد. از حجاب پرسید. گفتم اصلِ اسلام «بندگی» است و حجاب هم یعنی بندگی کردن و فرصتِ بندگی فراهم آوردن برای دیگران. بعدش گفت از «جهاد» بگو. گفت معنای «جهاد» را درست نمی‌فهمد. گفت جایی خوانده جهاد می‌تواند حتی درس‌خواندن و ورزش‌کردن هم باشد. گفت مثلًا اگر تصمیم بگیرد قهرمانِ تنیس شود آیا این هم جهاد است؟ گفتم هدف از جهاد زنده نگه داشتنِ دین است و توحید و رسیدن به بندگی تامِ خداوند. خودش ربط‌اش داد به جنگ. @IntMob گفتم هدف از جهاد در جنگ، دفاع از دین است و اسلام. نه کشورگشایی. گفت از نمازها بگو. گفت اگر ایرادی ندارد برنامه یک روزِ دینی اسلامی را برایم بنویس. چه ساعتی باید نماز خواند و از کدام طرف میرسید به قبله. سجاده‌ی همراهم را روی زمین پهن کردم و گفتم این‌ها اسباب‌اش است. هیجان‌زده شده بود. گفت اگر اجازه هست عکس بگیرد. بعدش از ایران پرسید. گفت اینکه کشوری شریعت دارد یعنی چه؟ فرقش با کانادا چیست؟ گفتم در ایران، زمینه برای بندگی‌ فراهم است. اینکه شریعت دارد یعنی این که مثلِ کانادا نیست که هر دو روز قوانین را به بهانه‌ی آزادیِ بیشتر عوض کنند. گفتم اساسِ قوانین را روی بندگی تام ِ خداوند چیده‌اند و عقایدِ باطل جایی برای جولان ندارند. گفت مشتاق است در فرصتی دوباره بیشتر بداند. {3 جلد کتاب در رابطه با اسلام} به او هدیه دادم و گفتم خودم اولِ راهم، ولی میدانم اگر یک قدم بروی به سوی‌اش، صد قدم می‌آید به سوی‌ات. ❇️ مبلغان بدون مرز @IntMob