س جمهور و نه بر مبنای قدرت گفتمان سازی و اقناع گری شورایعالی انقلاب فرهنگی، بتوان از فرصت حضور یک دولت همراه بهره جست. البته طبیعی است که این راهکار نیز با پایان این دولت، سرانجام مبهمی دارد و راهکار دائمی و همیشگی نیست. تجربه دولت قبل شاهدی بر این مدعاست.
۴- در مورد نسبت یابی صحیح با بدنه نخبگانی و کنش گران میدانی حوزه فرهنگ، پس از حدود چهار دهه تجربه، لازم است شورای عالی از رویکرد بالا به پایین، عمودی، دستوری، غیراقناعی و یک طرفه فاصله بگیرد و بداند که تدبیر میدان فرهنگ، حکمت عملی ای می طلبد که جز با ارتباط با کنشگران میدان و فعالان درگیر با لبه عمل و تجربه، این حکمت عملی حاصل نخواهد شد. *شورای عالی، با شورای استعلایی متفاوت است.* تا این شورا علو خود را در استعلا دنبال کند و دامن خود را از ارتباط با بدنه فعالان فرهنگی در همه طیفهای فکری برگیرد، هیچ شأنیت و وجاهت و مرجعیتی در میان کسانی که سهم جدی ای در فرآیندهای فرهنگسازی ایفا میکنند، نخواهد یافت.
ضمن تغییر نگرش بنیادین درین زمینه، لازم است تمام هم و غم طراحان تحول در ساختار درونی شورای عالی و دبیرخانه آن، این باشد که چه ساختار و فرایندی می تواند حضور گسترده، غیرفرمایشی، مستمر و اثربخش طیف وسیعی از فعالان، خبرگان و کنشگران میدانی را در رصد، مسأله شناسی، تدوین سیاست، نظارت بر اجرای سیاستها و البته گفتمان سازی فراهم سازد. به این فراخور باید به دنبال طراحی و جایگزین کردن ساختاری تخت و منعطف و رویکرد پایین به بالا و مشارکت پذیر به جای ساختار و رویکرد کنونی بود.
تعابیری مانند ستاد فرماندهی جبهه فرهنگی، قرارگاه و... که از لسان رهبری خطاب به شورای عالی به کار رفته، متضمن چنین دلالتهایی است.
اگر رویکرد مشارکت پذیر و تعاملی در دهههای گذشته در شورای عالی بسیار کم فروغ بوده-که نشانه اش حضور حداکثری چهرههای صرفا آکادمیک و نظری در شورای عالی و دبیرخانه آن و عدم حضور فعالان و کنشگران در این دو سطح است-، عصر رسانههای نوین که حیات اجتماعی ما را عملا به یک شبکه گسترده تخت با کنشگرانی فعال و محیطهای شخصی شده و مصون از نظارت، کنترل و مداخله بالا به پایین تبدیل کرده و آتش به اختیاران-از همه طبقهای فکری و فرهنگی- را تبدیل به بازیگران کلیدی عرصه فرهنگسازی و خلق جهان اجتماعی نموده، باید این بصیرت و گریزناپذیری از چرخش رویکرد و منظر را برای شورای عالی به ارمغان آورد، که متأسفانه تا کنون نشانههای جدی ای ازین تغییر نگرش و عزم جدی برای تحقق این مهم دریافت نشده است.
۵- در مورد تفطن به نقش فضای مجازی و محیط زیست پلتفرم شده به جای نگرش سنتی به جهان اجتماعی، لازم است از بن دندان این ادراک و روشن بینی در قاطبه اعضای شورا و بدنه کارشناسی دبیرخانه آن محقق شود که با جهان اجتماعی ای مواجهیم که ماهیت آن با نسل قبلی واقعیتهای اجتماعی متفاوت است. این عصر جدید با شتاب در حال استحاله قواعد و سنن و مناسبات نسل قبلی جهان اجتماعی است. بسیاری از موضوعات در قلمرو ماموریت شورای عالی، در این عصر معنای جدیدی یافته یا به زودی خواهند یافت. نسل جدیدی از آموزش و پرورش، دانشگاه، رسانه، هنر، مصرف فرهنگی، سبک زندگی، صنعت و... تحقق یافته یا محقق خواهد شد. درین تحولات شتابان که دو دنیای به غایت متفاوت را رقم زده، شورای عالی انقلاب فرهنگی نمیتواند در افق نسل قبلی واقعیتهای اجتماعی بیندیشد و عمل کند. بنابراین تفکیک شورای عالی فضای مجازی از شورای عالی انقلاب فرهنگی بی معناست چون تفکیک جامعه و فرهنگ از فضای مجازی و تصمیم گیری دوگانه در مورد آنها بی معناست.
از طرفی شورای عالی فضای مجازی هم به لحاظ ورود به ابعاد فرهنکی، اجتماعی و نرم فضای سایبر و جهان دیجیتالی تا کنون ناتوان بوده و نهایت ورود آن به این عرصه، ورود به ابعاد فناورانه، امنیتی و سیاسی بوده است. گپ میان این دو نهاد هرچه عمیق تر و طولانیتر باشد، بی معنا شدن یا بی اثر شدن هر دو شورای عالی در نظام حکمرانی فرهنگی اجتماعی کشور بیشتر تداوم خواهد یافت.
بنابراین در دوره تحولی پیش رو، شورای عالی انقلاب فرهنگی باید به فراخور فضای مجازی، جهان دیجیتالی و نسل جدیدی از واقعیت اجتماعی مجازی شده آرایش گیرد، که متاسفانه تا کنون چنین نشانه ای در ایده های تحولی مطرح در دبیرخانه دیده نشده است.