🔅هفده شهریور بود. مردها لباس بلند سفید پوشیده بودند و زن‌ها چادرهای مشکی را به روسری ها وصل کرده بودند. مشت‌های گره شده زن و مرد نمی‌شناخت. پلاکاردها روی زمین افتاده بود. محبوبه یکی از پلاکاردها را برداشت و گفت : منتظر چی هستین؟ بریم دیگه. مردی که عقب‌تر ایستاده بود گفت : شماها برین خونه. اینجا نمونین جای زن نیست. محبوبه پوزخندی زد و گفت: اگه کار درستیه که زن و مرد نداره اگه هم اشتباهه که مردها هم نباید برن. مرد سکوت کرد. صدای (مرگ بر شاه) زن و مرد در هم آمیخت. •| شــهیـده محبوبه دانــش |• 🆔 @bdilam