... ادامه قسمت قبل👆
🎞
پرده سوم
🔸سال ۵۰ هجری، وقتی معاویه پسرش یزید رو بهزور، ولی با ظاهر خندان، به عنوان ولیعهد معرفی کرد، همهی اونایی که بوی خیانت رو از دور میفهمیدن، یه لحظه تو دلشون لرز افتاد.
یزید؟! اون جوونی که وسط مِی گساری با بندبازان روم شرقی عکس یادگاری مینداخت، حالا بشه جانشین پیامبر؟!
ولی خب... بازار رو که بُردی، منبر رو که خریدی، قلمها رو که اجاره کردی، دیگه کاری نداره خلافت رو هم بندازی تو جیب بچهات!
معاویه جلساتی با تجار بزرگ شام و یهودیهای بازار دمشق گذاشت. گفت:
«من برم، پسرم باشه... تضمین میکنم بازار دست خودتون بمونه.»
اونا هم گفتن: «بله، فقط کاری کن حسین بن علی قیام نکنه. چون اون... با یه نگاهش، دلها رو تکون میده.»
معاویه خندید و گفت: «تا من و بچه م زنده باشیم، نه اون قیام میکنه، نه مردم تکون میخورن.»
ولی عمر خودش که نرسید و سال ۶۰ هجری، یزید به تخت نشست. اما تخت لعنتی، قراره به خون رنگ بشه...
یزید در اولین نامه رسمیاش به حاکم مدینه نوشت:
«از حسین بیعت بگیر. اگه نداد، گردنش رو بزن!»
و این آغاز ماجرایی شد که از اون به بعد، به اسم «کربلا» معروف شد... ولی اسم واقعیش باید باشه: «فاجعه تاریخی تمام عیار»
امام حسین (ع) از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا، ۹۰ نامهی تهدیدآمیز گرفت، ولی یه قدم عقب نرفت. تو راه، خیلیها بهش گفتن نرو، خطرناکه.
اما گفت: «من برای اصلاح امت جدم قیام کردم. برای اینکه نذارم این چرخه باطل ادامه پیدا کنه.»
🔺تو کوفه، وقتی خبر رسید حسین علیه السلام داره میاد، هزاران نامه نوشتن براش. ولی وقتی سپاه عبیدالله بن زیاد – با پولهایی که از شام اومده بود – وارد شهر شد، همهی اون هزاران نفر، یا ساکت شدن، یا تو صف دشمن ایستادن.
توی همین روزها، فقط برای تطمیع روسای قبایل، حدود ۳۰۰ هزار دینار هزینه شد. یعنی چیزی حدود ۳۷ تن طلا – معادل با ۳۰ هزار میلیارد تومان امروز.
بله! همونقدر مفت که امروز، با چند تا جلسه تو لابی هتل و چند خط خبر تو رویترز، کل یک کشور رو میفروشن.
و اما...
📍 دهم محرم ۶۱ هجری، اون روزی بود که تاریخ لرزید، آسمون خجالت کشید و فرات از شرم، جوشش رو فراموش کرد.
۷۲ نفر در برابر بیش از ۳۰ هزار نفر ایستاده بودن. لشکر کوفه، با پول و وعده و تهدید، پر شده بود. توی سپاه یزید، نه ایمان بود، نه غیرت، فقط اطاعت کورکورانه از دینار.
ظهر که شد، صدای ناله علیاصغر بلند شد. حسین (ع)، شیرخوار رو بلند کرد و گفت: «اگر با من دشمنی دارین، با این بچه چیکار دارین؟...»
و حرمله – که قبلاً برای تجار شام کار میکرد – تیر سهشعبه رو انداخت... و تاریخ، خون گریست...
وقتی غروب رسید، بدن ۷۲ نفر روی زمین بود و سرها روی نیزه. خیمهها سوخت، اهل بیت اسیر شدن.
و روزهای بعد، وقتی کاروان اسرا از کوچههای دمشق رد شد، از محله یهودیان، صدای دف و نی بلند شد. بچهها سنگ پرتاب میکردن، زنها نقل میریختن، مردها میخندیدن.
یه مرد یهودی که یه دکان پارچهفروشی داشت، به شاگردش گفت:
«ببین، ما بالاخره تونستیم بنیهاشم رو شکست بدیم. حالا نوبت قدسه...»
اما نمیدونست زینب کبری (س) سرشو بالا گرفته و شعارش این بوده:
«ما رأیتُ إلا جمیلا...»
و با اون جمله، فریادی تو تاریخ انداخت که امروز، تا غزه و لبنان و صنعا ادامه داره.
🔻 معاویه فکر میکرد که با پول میشه همهچی رو خرید. اما نفهمید که خون، همیشه از زر باارزشتره.
و یزید، همون پسری که پدرش براش تاج سلطنت دوخت، با همون تاج، سرش رفت زیر خاک.
🌀 تاریخ، مدام خودش رو تکرار میکنه. فقط لباسها عوض میشن. دیروز حرمله، امروز تکتیرانداز اسرائیلی. دیروز ابنزیاد، امروز تحلیلگر شبکهی CNN و کانال 14 شبکه اسرائیل و اینترنشنال!
⚜اما جبهه حق هنوز سرپاست. هنوز، کربلا ادامه داره...
✍نویسنده : سید روحالله حسینی
#تاریخ_یهود
#یهود_شناسی
🍃 کانال رسمی طبیب جان 👇
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba