«جهیزیه ساده» موقع خرید جهیزیه مادرم می‌خواست سنگ تمام بگذارد. فهرست عریض و طویلی تهیه کرده بود و هر روز چند قلمی به آن اضافه می کرد. امروز تخت و سرویس خواب، فردا مبل و میز ناهار خوری و... هر چه کردم نتونستم منصرفش کنم. دست به دامان علی شدم. آمد و خطبه ای خواند غرا! به زمین اشاره کرد و گفت: مادر جان! مگه قرار نیست یک روزی بریم اون زیر؟ مادرم لبش را گزید:خدا مرگم بده! اول زندگی به اون زیر چی کار داری علی آقا؟ علی خندید و گفت: اول و آخر نداره مادر جان! آخرش سر از اون زیر در میآریم. بذارید روی خاک باشیم. بذارید باهاش انس بگیریم، بذارید همین یکی دو وجب فاصله را هم کم کنیم. مادرم خلع سلاح شد. خیلی چیزها را از لیست خرید حذف کردیم.نه مبل و نه تخت و نه... 📚راوی: همسر 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi