❇️
#شخصیت_شناسی❇️
💠دریای فقاهت
🔰شیخ مرتضی انصاری[20]:
شیخ انصاری در شبهای جمعه، مجلس روضه ای داشت که به حاضران، نان و آب گوشت ساده میداد. یکی از شاهزادگان قاجار که به عتبات رفته و در همسایگی بارگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام به توبه و عبادت پرداخته بود، شبی به مجلس شیخ رفت. مانند همیشه پس از روضه، سفره شام را گستردند و ظرفهای آب گوشت را جلوی مردم گذاشتند. شاهزاده نازپرورده که به چنین غذایی عادت نداشت، با کراهت اندکی از آن را خورد، ولی پس از پایان جلسه، هنگام خداحافظی به شیخ گفت: «اگر شما این روضه را برپا نکنید و این شام را ندهید، امام حسین علیه السلام از شما گله نخواهدکرد. » شیخ در پاسخ فرمود: «من نیز از
نیامدن امثال شما به این مجلس روضه، گله ای نخواهم داشت».[۱]
طلبه ای پس از نماز جماعت نزد شیخ انصاری رفت تا مسأله ای را از او بپرسد. وقتی شیخ را بر سجاده مشغول خواندن ذکر دید، مدتی صبر کرد، ولی ذکرهای شیخ تمام نشد. وقتی به آن چه شیخ میخواند گوش داد، متوجه شد که شعرهای الفیه ابن مالک که کتابی در علم نحو است را میخواند. طلبه با شگفتی پرسید: «آیا با این مقام علمی، درسهای ابتدایی را تکرار میکنی؟! » فرمود: «بله، تکرار میکنم تا فراموشم نشود».
شیخ در پارسایی و تقوا به گونه ای پیراسته بود که کم تر فتوا میداد و تا میتوانست از زیر بار آن شانه خالی میکرد.[۲]
روزی گروهی از شاگردان با اعتراض به شیخ انصاری گفتند: «هیچ کس در فتوا دادن مانند شما نبوده است؛ زیرا شما کم تر فتوا میدهید. » فرمود: «اگر مرحوم کاشف الغطا را دیده بودید، مرا در فتوا دادن بی باک و با جرأت میشمردید. حتی خود قسم یاد کرد که زخم خنجر بر من، از استفتا کردن از من درباره حکمی که ضروری مذهب نباشد، گواراتر است، هر چند آن حکم استحبابی یا کراهتی باشد».[۳]
شیخ در اخلاق، یگانه و در علم و زهد و تقوا، بی مانند بود. شخصی در خدمت شیخ به قصد بدگویی گفت فلان طلبه چایی میخورد تا شاید شیخ از حقوق وی بکاهد (در آن زمان خوردن چای از امور تشریفاتی بود). شیخ فرمود: «خدا تو را رحمت کند، خوب شد که مرا با خبر ساختی! » سپس به خادمش فرمود: «به مقدار خرجی چایی، بر ماهیانه وی بیافزا تا با خیال راحت به تحصیل بپردازد».[۴]
فرزند حاج سیدعلی شوشتری میگوید: «در سال ۱۲۶۰ ه. ق که مرض وبا در نجف اشرف شایع بود، مرحوم پدرم شب هنگام به این مرض دچار شد. چون حالت وی را پریشان دیدم از ترس آن که مبادا از دنیا برود و شیخ به دلیل خبر ندادن به او، ما را سرزنش کند، چراغی روشن کردم که به منزل شیخ بروم و از مرض (پدرم) آگاهش سازم.
پدرم گفت: چه خیال دارید؟ گفتم: میخواهم بروم و شیخ را خبر کنم. فرمود: لازم نیست، الآن تشریف میآورد. چیزی نگذشت که در خانه را کوبیدند. پدرم فرمود: شیخ است؛ در را باز کنید. وقتی در را گشودم، شیخ و خادمش ملارحمت اللّه را دیدم.
شیخ فرمود: حاج سیدعلی چگونه است؟ گفتم: حال که مبتلا شده است، خدا رحم کند. فرمود: اِن شاءَاللّه باکی نیست و داخل خانه شد. چون سید را نگران و پریشان دید، فرمود: نگران نباش. ان شاءاللّه خوب میشوی. سید عرض کرد: از کجا میگویی؟ فرمود: من از خدا خواستهام که تو پس از من زنده باشی و بر جنازهام نماز بگزاری. گفت: چرا این را خواستی؟ فرمود: «حال که شد و به اجابت نیز رسید». سپس نشست و با هم قدری سؤال و جواب و مزاح کردند و رفت.
فردای آن روز شیخ پس از پایان درس بر بالای منبر فرمود: میگویند حاج سیدعلی مریض است؛ هر کس که میخواهد به عیادت او برود با من بیاید. سپس از منبر پایین آمد و با جمعی از طلاب تشریف بردند.
وقتی شیخ وارد خانه شد، مانند کسی که خبر نداشته باشد، از سید احوال پرسی کرد. خواستم عرض کنم که شما دیشب این جا بودید و از حال سید آگاهید، ولی سید انگشت به دندان گزید و به من اشاره کرد. من هم سکوت کردم. پس از چندی حالِ سید خوب شد و زنده بود تا این که شیخ از دنیا رفت و بنا بر وصیتش، بر پیکر شیخ انصاری نماز گزارد».[۵]
•
[۱]: استادالفقها، ص ۱۷۱.
[۲]: معارف الرجال، ص ۴۰۰؛ زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص ۱۳۸.
[۳]: زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص ۱۱۴.
[۴]: زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص ۱۱۴.
[۵]: زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص ۱۱۹، به نقل از: فرزند حاج سیدعلی شوشتری؛ دارالسلام، ص ۵۵۰.
#دریا_ی_فقاهت
#شیخ_مرتضی_انصاری
#الفیه_ابن_مالک
https://eitaa.com/joinchat/1881866418Cd47922eac2