پنج مین بعد آقا محمد به رسول گف ک شروع کنه ... گلویی صاف کردم و شروع کردم : طبق تحقیقاتی ک درمورد سرنخ هایی ک بدست اوردیم فهمیدم ک قاتل نامرئی ما نام داره یعنی ملقب به زودیاک ست ... بعد از هرقتلی ک انجام میده نامه ای به همراهش میزاره ... این نامه ها شامل اسم و فامیل ، سن ، چگونگی به قتل رساندن فرد ، وسیله ای ک با استفاده از اون فرد رو به قتل رسانده و یه قسمت از روزمرگیش ک از کنار کدوم مامور پلیس رد شده و اونها حتی متوجهش نشدن ست ... بعد این زودیاک نامه ها رو با بزاق دهان می چسبونه ... این بزاق دهان برای هرفردیست ک به قتل میرسه ... و مهم ترین چیزی ک فهمیدم این بود ک همه این قتل ها داخل جنگلی به نام خجیر اتفاق میوفته ... با دقت به صحبت های رسول گوش میدادم ک صدای آقا محمد بلند شد : برین آماده بشین برای مستقر شدن داخل این مکان و اما داوود تو بمون کارت دارم ‌... همه چشمی گفتن و از اتاق خارج شدن و من مضطرب به آقا محمد چشم دوختم ... [ ادامه دارد ... ]