#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
«هوا تاریک بود و ساربانها بقیۀ شترها را به داخل کاروانسرا میبرند و آن شتر بیچاره را در همان جا با همان وضع در آن سوز و سرمای طاقتفرسا رها میکنند؛ گمانشان این بود که خودش تلف خواهد شد؛ اگر هم طاقت آورد فردا او را بکشند و از گوشتش استفاده کنند. پهلوان مهراب کشاورز بود و در صحرای زریسف زندگی میکرد، زمانی که خسته و مانده از مزرعه به خانه میرود؛ ناگهان متوجه ناله و بیتابیهای شتری میشود که روی زمین به نزدیکیهای دروازه بی ساربان رها شده است.»
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚ساعت ها به وقت دلتنگی کوک میشوند
🖋معصومه رمضان زاده کرمانی
📚
@ketab_Et