📖داستان عسل آقای عصار(از علما و اساتید معروف دانشگاه): در زمان مرحوم آیت‌اللَّه حاج شیخ عبدالنبی نوری، یکی از طلّاب نجف به تهران آمد و به درس فقه و اصول و حکمت پرداخت و طلّاب با اشتیاق زیاد به درس او حضور یافتند. شخصی به آقای شیخ عبدالنبی نوری گفت: این چرا این کار را می‌کند و باید احترام شما را داشته باشد. مرحوم آقای نوری فرمود: باید ببینیم علمی دارد یا نه؟ افرادی را موظف کرد تا در درس حکمت ایشان شرکت کنند و وضع علمی او را برای ایشان خبر بدهند، من مأمورشدم در درس حکمت ایشان شرکت کنم و در درس او سؤالی مطرح کردم. ایشان فرمود: اسفار را به همراه داری یا نه، از هر کجای آنکه می‌خواهی باز کن و سؤال کن، من آن را باز کردم و دیدم از بَر همه آن را می خواند، گفت: دوباره امتحان کن، باز جای دیگر را باز کردم دیدم همه اسفار را از بَر دارد. از قضیه او سراغ گرفتم. گفت: من در نجف اشرف بودم، بعد از پایان تحصیلات به سراغ من آمدند تا به وطن خود بازگردم، ولی در همان زمان مبتلا به حصبه شدم و حدود چهل روز بی‌هوش بودم، بعد از آنکه به هوش آمدم، دیدم چیزی در یاد ندارم، اصلًا همه چیز را فراموش کردم. متوسل به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شدم، آن حضرت به من فرمودند: چرا ناراحتی؟ انگشت مبارک خود را در عسل فرو بردند و آن را در دهان من گذاشتند، از خواب بیدار شدم دیدم هرچه را از آغاز تحصیل خوانده‌ام تا به آخر، همه را حفظ هستم. 📘 🖋 برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/4328 @ketabeJamkaran