معانی لغات :
الشَفَق: خوف، ترس.
تَاَوُّلِ الْحِكْمَة: پى بردن به دقائق حكمت.
العِبرَة: عبرت و پند گرفتن از احوال ديگران.
سُنَّةُ الَاوَّلِين: طريقه و روش پيشينيان.
غَوْرُ الْعِلْم: سرّ و باطن علم.
زُهْرَةُ الْحُكْم: داورى نيكو، قضاوت صحيح.
الشَرَائِع: جمع «شريعة»، در اصل محل ورود به آبشخور را مى گويند و در اينجا مقصود شرائع احكام دين است.
صَدَرَ عَنْ...: بازگشت، يعنى بعد از آنكه از سرچشمه دين نوشيد، براى بهره مند كردن ديگران بازگشت.
الْمَواطِن: جمع «موطن»، ميدان هاى جنگ.
الشَنَآن: بغض، كينه، عداوت.
التَعَمُّق: در امرى دقت بسيار كردن، مقصود در اينجا كنجكاوى در پندار و اوهام است.
الزَيْغ: كناره گيرى و انحراف از راه حق و تمايل بسوى هوى و هوس.
الشِّقَاق: عناد، دشمنى.
لَمْ يُنِب: باز نگشت.
وَعُرَ: ناهموار و صعب العبور شد.
اعْضَلَ عَلَيْهِ امْرُه: كارش بهم پيچيده و معضل شد و او را عاجز و درمانده ساخت.
التَّمارِى: مجادله، جدل كردن براى غلبه و پيروزى نه براى احقاق حق.
الْهَول: ترس.
التَّرَدُّد: شك و دو دلى كه مانع تصميم قاطع شود.
الِاسْتِسْلَام: خود را تسليم حوادث كردن، تسليم پذيرى.
الْمِراء: جدال.
الدَيْدَن: عادت.
لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ: شبش صبح نشد، يعنى از تاريكى شك بسوى روشنائى يقين خارج نمى شود.
نَكَصَ عَلى عَقِبَيهِ: به قهقرا بازگشت.
الرَّيْب: ظن، گمان، يعنى كسى كه در گمانش مردد است و قادر به تصميم قاطع نيست.
وَطِئَتهُ: او را لگد مال كرد.
سَنَابِك: جمع «سنبك»، نوك سم حيوان.