💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۱۶۶
چند هفته از عقد محدثه گذشت.
آخر هفتهها، همگی منتظر آمدن آقا مهدی بودیم.
آنقدر مهرش به دل همهمان نشسته بود که بعد از دو روز ندیدن، دلتنگش میشدیم.
محدثه نسبت به مسایل ازدواج ذهن خامی داشت.
رفتار گذشته مادرش سبب شده بود نسبت به جزییات روابط همسران، حس مثبتی نداشته باشد.
وقتی کودکی، نادیدنیها را ببیند، در ایام بزرگ سالی با مشکلات زیادی مواجه میشود و عمدتا به بیراهه کشیده میشوند.
خیلی ها به انحرافات جنسی مبتلا میشوند و عده ای اعتیاد و عدهای جنایتکار.
عدهای هم با عنایت خاص خدا، بهترین و پاکترین حالت نصیبشان میشود.
محدثه زیر سایه لطف خدا و عنایت اهل بیت و دعاهای آقا جواد در سجدههای زیارت عاشورا و زیارت جامعه، و در طول این سیر سختگیریهای من، بهترین حالت ممکن برایش پیش آمد.
اما ناخواسته از یک سوی دیگر بام، در حال افتادن بود و من وظیفه داشتم ادامه راه را همچنان، همراهش باشم تا انشاالله بهترین و زیباترین زندگی نصیبش شود.
این موضوع را متوجه شده بودم و باید نهایت تلاشم را برای زیبا گذشتن این دوران، که مقدمه ورود به زندگی مشترکشان بود، داشته باشم.
با محدثه درباره میزان روابط عاطفیشان صحبت کردم و نیازهای این دوره را، برایش معرفی کردم و توضیح دادم.
از بین صحبت هایش متوجه شدم، هر دو بشدت پاستوریزه و محتاط و... هستند.
کنارش نشستم و با دقت نکاتی را که برای یک عروس جوان لازم بود مو به مو توضیح دادم.
محدثه از حرفهایم، سرخ و سفید میشد و سر به زیر نشسته بود و سعی میکرد سکوتش را نشکند.
خوشحال از حجب و حیایش بودم و راه و رسم همسرداری و قواعد دوران عقد را برایش توضیح دادم.
برای رفتن به بازار و خرید یکسری وسایل خاص آماده شدیم.
محدثه مدام نق میزد؛
_مامان تو را خدا من خجالت میکشم، خودت برو بازار منو نبر؛
منو داخل نبر خودت برو؛
اقلا از من نظر نگیر خودت انتخاب کن. وای مامان من چطور این لباسا را پیش آقا مهدی بپوشم؟.....
به زور داخل مغازه بردمش؛
_وای محدثه! چقدر غر می زنی؟
_مامان بخدا خجالت میکشم.
زشته این کارا؛
_زشت کاریه که خلاف دین و اخلاق و عرف باشه؛ کار ما جز کدوم دستهاس؟
_من نمی دونم اما زشته؛
خانم فروشنده که دختر جوانی بود متوجه بحث ما شد و با خنده پرسید:
_چند وقته ازدواج کردی؟
_یه ماهه
_هنوزم از داماد خجالت میکشی؟
اگه من بودم تو همون دو سه روز اول قورتش داده بودم یعنی چی این کارا؟
ماها اصلا مامانامون به این کارا بها نمیدن. ببین تا کجا داره نازتو میکشه.
_دختر من حجب و حیاش زیاده اما اشتباهه.
بهش میگم همون طور که تو مجردی یه وظایفی داشتی الان تو متاهلی هم یه وظایفی داری.
_آره بابا! خدا هر چیزیو جا خودش قشنگ قرار داده.
این حیای تو میتونه به زندگیت آسیب برسونه.
به لطف همراهی فروشنده توانستیم کمی محدثه را به راه بیاوریم و مقداری خرید کنیم.
دایما برایش از وظایفش میگفتم و راههای جذب همسرش.
راههای عمیق شدن محبت و ایجاد مودت و رحمت بین همسران را برایش مو به مو، روزانه برایش مرور میکردم.
مواقعی که با پیامک، تلاش به ایجاد روابط عاطفی میکردند، کنار دستش مینشستم و کمی بیش از حد، قدم به حریمشان میگذاشتم و با الفبای روابط عاشقانه، اشنایشان میکردم.
گاهی هم دست درازی میکردم و سختی کار محدثه را آسان میکردم.
محدثه التماس میکرد اما من، کارهایی که میدانستم درست است انجام دادم.
گاهی کتاب برایشان تهیه کردم؛
سی دی مناسب ازدواج تهیه کردم.و...
کمکم محدثه راه افتاد و مسیر پیش رویش را طی کرد.
من هم رهایش نکردم، ناظر رفتارشان بودم تا جایی که مطمئن شدم هر دوبه وظایفشان اگاه شدهاند.
از صحبت های محدثه متوجه پاستوریزه بودن داماد شدم و از خداوند متعال که پاداش زندگی پاک محدثه را با مقدر نمودن، چنین همسری داد، تشکر کردم.
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜