خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطره‌ی‌نامادری_قسمت۲۱۵ چند هفته از پیام من به همسر محدثه گذشت و محدثه بعد از دو سه بار
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۱۶ تابستان پر رنج و اضطراب، می‌گذشت. از یک سو مهدیه در شرف طلاق بود و هر روز برای راهنمایی گرفتن پیش من می آمد و مدام از اتفاقات ریز و درشت بین خود و همسر نالایقش می‌گفت؛ از یک طرف آقا جواد به‌ خاطر ساختمان سازی و گران شدن لوازم ساختمان و کسری بودجه، استرس زیادی تحمل می‌کرد و هر روز فاکتور های خونی‌اش پایین تر می‌امد. نگرانی از بابت ساخته نشدن خانه در موعد مقرر و از طرف دیگر فشار مسجد، مبنی بر تخلیه منزلی که در اختیارمان گذاشته بودند آقا جواد را بیشتر اذیت می‌کرد تا جایی که حتی برای مراجعه به پزشک هم حاضر نبود به شهرکرد برود، بماند که نتیجه ی مناسبی هم از همه این سالها درمان از علم پزشکی نوین ندیده بودیم. اما چاره ای هم نداشتیم. این دغدغه ها خیلی درگیرم کرده بود. گاهی فشارهای پشت سر هم سبب می‌شد آموخته‌هایم را فراموش کنم. این فراموشی سبب می‌شد درد دیگری در سینه داشته باشم. و از خدا تسکینش را بخواهم. محدثه همراه همسرش شد و ارتباطش را با ما، قطع کرد. از هر دویشان دلگیر شدم. محدثه چهار سال دایما درد دل کرد و مدام التیامش دادم. طی این مدت، همه تلاشم بر این بود که به محبت و صلح و گذشت تشویقش کنم. حال که به تاکید خودش یکی باید با همسرش صحبت می‌کرد؛ و من این بار را به دوش کشیده بودم؛ شدم خاطی و‌ فراموش شده. دو ماه هیچ تماسی غیر از آن تماس بی‌پاسخ مشهد نداشت. گاهی سینه ام تیر می‌کشید اما به روی خودم نمی‌آوردم. نمی‌خواستم در این وانفسای روزگار که می‌گذراندیم دردی به دغدغه‌های آقا جواد اضافه کنم. اما آقا جواد متوجه حالم می‌شد. با وجود گرفتاری هایش محبتش را بیشتر کرد و مستقیماً به روی خود نیاورد. اما گاهی سرم را به سینه‌اش می چسباند و می‌گفت: _خانومم فقط خودمو خودتو عشقه؛ ما برا هم می‌مونیم. بچه ها بدرد ما نمی‌خورند. راست می‌گفت. فرزند رفیق نیمه راه است. کنار آمدن با این نوع رفتارها کمی سخت بود اما خوبی‌اش به این بود که ماندگار نبود می‌گذشت. گاهی آرام در آغوشش قطرات اشک، بی اختیار سرریز می‌شد اما سریع پاکشان می‌کردم تا آقا جواد مهربان نبیند. یک بار دیگر باید ته مانده‌های تعلق و امید به غیر خدا را از دلم پاک می‌کردم. باید شسته می‌شد هر آنچه غیر خدا در دلم نشسته بود. محدثه امتحان و رشد زندگی من بود. اما نه آنگونه خوشایند که هر مدعیی طالب باشد. مشتی بود نمونه خروار تا من بفهمم ایراد فاصله‌ام و عامل دوری‌ام از خدا چیست و کجاست. قطعا این عامل، محدثه یا رفتار محدثه نبود. هر چه بود، در وجود خودم بود. باید می‌گشتم و در لابلای وجودم می‌یافتمش. دوباره باید سیم ارتباط با رب وصل می‌شد تا ببُرَم توقعاتم را از محدثه‌ها. و این قصه برای تک تک تعلقات من تکرار شدنی است اگر امروز به داد دل خودم نرسم. 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜