#شاهنامه ۱۲
#داستان_رستم_و_شغاد
بخش۵
بداختر چو از شهر کابل برفت
بدان دشت نخچیر شد شاه تفت
ببرد از میان لشکری چاهکن
کجا نام بردند زان انجمن
سراسر همه دشت نخچیرگاه
همه چاه بد کنده در زیر راه
زده حربهها را بن اندر زمین
همان نیزه ژوپین و شمشیر کین
به خاشاک کرده سر چاه کور
که مردم ندیدی نه چشم ستور
چو رستم دمان سر برفتن نهاد
سواری برافگند پویان شغاد
که آمد گو پیلتن بی سپاه
بیا پیش وزان کرده زنهار خواه
سپهدار کابل بیامد ز شهر
زبان پرسخن دل پر از کین و زهر
چو چشمش به روی تهمتن رسید
پیاده شد از باره کو را بدید
ز سرشارهٔ هندوی برگرفت
برهنه شد و دست بر سر گرفت
همان موزه از پای بیرون کشید
به زاری ز مژگان همی خون کشید
دو رخ را به خاک سیه بر نهاد
همی کرد پوزش ز کار شغاد
که گر مست شد بنده از بیهشی
نمود اندران بیهشی سرکشی
سزد گر ببخشی گناه مرا
کنی تازه آیین و راه مرا
همی رفت پیشش برهنه دو پای
سری پر ز کینه دلی پر ز رای
توضیح:
وقتی شغاد بداختر ازشهر کابل به حالت قهرِ دروغین به زابل رفت،شاه کابل مطابق قرار قبلی که باشغاد داشتند.به شکارگاه مورد نظر رفت وچندین چاه کن ماهر با خود برد و دستورداد که درتمام راه های آن شکارگاه چاه کندند ودرچاه ها سر نیزه ها وشمشیر هارا به طرف بالا قراردادند وسپس سر چاه هارا با خار وخاشاک پوشاندند،چنان که رهگذران نمی توانستند بفهمند که اینجا چاه کنده شده است.
وقتی رستم به طرف کابل حرکت کردشغاد سواری را فرستاد که باشتاب برود وبه شاه کابل خبر برساند وبگوید که رستم بدون سپاه به سوی شهر کابل حرکت کرده است،به پیشباز رستم بیا و از کرده های خودت پوزش بخواه.
شاه کابل به پیشباز رستم آمد با زبانی پرسخن وزنهارخواه و دلی پرازکینه ودشمنی.
وقتی به رستم رسید،ازاسب پیاده شد و سربند هندی از سربرداشت وکفشها از پای درآورد وگریان ونالان چهره ی خودرا به خاک مالید وازکاری که به ظاهر با شغاد کرده بود پوزش خواست وگفت،اگر بنده مست شد ودربی هوشی خلافی ازاو سرزد،شایسته است که گناه اورا ببخشی.پس زاری کنان با سر وپای برهنه به پیش رستم رفت.درحالی که سری پر ازکینه ودلی پرازاندیشه های گوناگون داشت.
ادامه دارد.
✅
@KHURASANO_SISTAN