۱۴ بخش۶ ز گــفتار او رستم آمد به شور ازان دشت پرآب و نخچیرگور به چیزی که آید کــسی را زمان به پیش دلش راست گردد گمان چنین است کار جهان جهان نخواهد گـــشادن بمابر نهان به دریا نهنگ و به هامون پلنگ همـــــــان شیر جنگاور تیزچنگ ابا پـــــشه و مور در چنگ مرگ یکی باشد ایدر بُدن نیست برگ بفرمود تا رخـــــش را زین کنند همه دشت پر باز و شاهین کنند کــــــمان کیانی به زه بر نهاد همی راند بر دشت او باشغاد زواره هــــمی رفت با پیلتن تنی چند ازان نامدار انجمن به نخچیر لشکر پراگنده شد اگر کنده گر سوی آگنده شد زواره تهــــمتن بران راه بود ز بهر زمان کاندران چاه بود توضیح: رستم ازگفتار شاه کابل درمورد شکارگاه به هیجان آمد و اراده کرد که به شکار روی آورد. وقتی روز کسی تمام می شود،خیال وگمان پیش اوراست جلوه می کند،آری کار جهان گذران چنین است،پنهانی هارا به ما نشان نمی دهد.نهنگ دریا و شیر وپلنگ بیابان وپشه ومور،چون زمانشان سرآید،درچنگ مرگ یکی هستند ونمی توانند جلوی آن را بگیرند. رستم دستورداد تا رخش را زین کنند وباز هاوشاهین های شکاری را نیز آماده نمایند وخودنیز کمان کیانی را به زه کرد وباشغاد به طرف نخجیرگاه رفتند.زواره نیز با چندتن ازبزرگان به همراه رستم به شکارگاه رفتند.درشکارگاه لشکر پراکنده شدند وچاه کن ها هم از نخجیرگاه به اردوگاه خود رفتند. زواره ورستم به راهی می رفتند که به چاه می رسید. ادامه دارد. ✅ @KHURASANO_SISTAN