- نویسنده ِ مبهم .
بهناماو ؛ رمانپنجگربه ؛ پارتپانزدهم : _خبپسفرداشبببینمتوندیگه؟ _انشااللهمهدی،میعادخداحافظ رفتوماهمراهافتادیمسمتخونه میعادسرشدردمیکرد _سرتدردمیکنهباباجان؟! _نهزیاد ؛ رسیدیمخونهومامانخیالشازبابتمیعادراحتشدوخوابید منمتادرازکشیدمعینجنازهافتادم . _مهدیمیعااااااااد ؛ مهدیمیعاااااااد بالشوگزاشتمروگوشام _باشهمامااااانساعتچنده _هفتپاشوووو پاموزدمبمیعاد _میعاااادپاشوو _چتهروانیمامانتوروصدامیزنه ؛ سرمدردمیکنهبزاربخوابم ؛ _خفهشووومامانکارمداره یهلگدمنمیزدمیکیاون _مهدیگمشومبخوامبخوابمروانپریش مامانوارداتاقشد _فسقلیهایمنپاشیدگردگیریداریم . بلندشدیمروبهرویهمیهنگاهبههمانداختیم ؛ یکیزدیمتوسرموندرازکشیدیم _وایخدادوبارهگردگیرییی _پاشیدتنبلااا _چشممامانشمابریدمامیایم مامانرفتماهمپاشدیم میعادلباسشوبایهتیشرتزردعوضکرد منتیشرتآبیرنگداشتم ؛ اولیهآبیبسروصورتمونزدیم بعدمامانکلیکارداددستمون میعادمیخواستباندسرشودربیاره _درنیارمامانجانسرتزخمهعفونتمیکنه _چشم . روپوشپوشیدیموشروعکردیمبهگردگیری هیچکسنبودمامانمادوتابدبختوگیراوردهبود . فرشاوجمعکردیموبردیمتوبالکن . _بریدبالانردبوناونگوشهوموشههارو تمیزکنید . دوتاییرفتیمبالانردبونشروعکردیمبگردگیری _خداییمیعاداینباندهدورکلتخیلی.باحاله . _منکهمیکنمش _واییادتهدورانراهنمایی؟توکهشانساوردیاینباندهفقطدورکلتپیچیده ؛ کلکلتنیست کلهطاهاوشکوندموایشکمم _آرهباباسهتاییکرمریختیممعلمریاضیوبهسزایاعمالشبرسونیم _بعدصندلیشوخالیکردیم وایخدااااا هردومونداشتیمازنردبونمیوفتادیمازشدتخنده ؛ _وایفقطاونجاکاومدبشینهزرتیرفتپایینواااای _بعدازخندههامونمتوجهشدخواستچوبوپرتکنهبرامن _جاخالیدادیصافرفتفرقسرطاهانشست _وایمعلمهچقدرپیشحاجاقاشرمندهشدهبود . هیمیگفتمیخواستماینمهدیوبزنم باباکاومدمدرسهشرمندهترشد _یعنیقیافشدیدنیبود یهدهنتونگلبارانخاصیتونگاهشبود _بسهپسراتمیزهبیایدپایین ازنردبوناومدیمپایینیهمایعداددستمون _بریدتوحیاطپشتیساختمون ایندوتافرشوبشورید . میعادبهحالتمظلومیگفت _ماماااان _بدوبدوتنبلخان فرشاروگرفتیموبردیمحیاطپشتی شروعکردیمبهپاروکشیدن ؛ _یعنییهروزبیکاربودیم _اونماینطوریازدماغموناومدبیرون _مادرهرچیمیگهنعمته _میعادخیلیداریبچهمثبتمیشیا مشغولبودوپشتشبمنبود پارووکفیکردموزدمبهش _وااااایمهدیتوروحتتتت _حقتهه آبوگرفتسمتمومنباکفخیسخیسشکردم . ماماندرهمینحینرسید _اعاعاعفسقلیهایمامانازشمابعیدبود _عذرمیطلبمهمشتقصیراینمیعادهبچهمثبتبازیدرمیاره،اسکل _مامانخوبنیستروزعیدغدیربچهحضرتزهراوبکارمیگیریا _بچهحضرتزهرابودنجایخود کارکردنبرامادرجایخودزودتند . _مامانچراانقدرخانوادهماتواینمحلمعتمده ؟! _پدربزرگتبزرگاینمحلهبود ؛ _کِیفوتکرد؟! _شماروبارداربودمعلیبودکهفوتکرد _چرابزرگاینجابود؟ _مسجداینجاروآقابزرگساخت؛ خلاصهخیلیابهشاحتراممیزاشتن جدشهمخیلیبزرگبود _هن؟یعنیچیچیمامان؟ _یعنیبابابزرگتپاکبود؛هرچیمیگفتمیشدودعامیکردمستجابمیشد _وعو نشستیمروفرشخیسوگوشدادیم _خب؟چیزیدرموردمانگفت؟! _موقعیکباپدرتازدواجکردمدستیبهسرمکشیدگفتخوشبختبشی انشااللهفرزندهای.صالحداشتهباشی خوشحالشدمازایندعاش علیوکهباردارشدمگفتاسمشوانتخابکردی؟! گفتمنهباباجانکیالاناسممیگیرهبرابچه گفتبرابچهزوداسمبگیروبهصاحباسمشبسپار اسمشوبزارعلی ! وبهصاحباسمشبسپار _یعنیمنوبامامزمانسپردی سوالمیعادوبهکیسپردی؟ _میعادوبهحضرتزهراسپردم میعادزبونشودراوردسمتم _ایش،خبمامانادامش؟! _علیبهدنیااومدبعدعلیشمادوتافسقلیبودید باعلیخیلیبازیمیکردهمهدنیایحاجیبابا،علیبود _بهخشکیشانسمانبودیمهماینعلیرومخعزیزدردونهبود شماروهشتماههبارداربودم معلومشددوتایینحاجیباباخیلیذوقکرددوستداشتببینتتون زمینخوردمتوحیاطورفتمدکتر اوناگفتنممکنهیکیتونازبینبره یعنیسرتونمشکلپیداکنهخیلیحالمبدشد حاجیباباگفتنگراننباشدخترم بچهاتجفتشونسالمان . . حیفنیستمببینم . معنیحرفشونفهمیدماماحاجیبابادوروزبعدفوتکردبعدنمازصبح . .