🔴 داستان جریح عابد بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم   💠در بنی اسرائیل عابدی بود که او را جریح می گفتند در صومعه خود عبادت خدا می کرد. 🔹روزی مادرش به نزد او آمد در وقتی که نماز می خواند، او جواب مادر را نگفت. بار دوم مادر آمد و او جواب نگفت. بار سوم مادر آمد و او را خواند جواب نشنید. 🔹مادر گفت از خدای می خواهم ترا یاری نکند! 🔹روز دیگر زن زناکاری نزد صومعه او آمد و در آنجا وضع حمل نمود و گفت: این بچه را از جریح بهم رسانیده ام. 🔹مردم گفتند: آن کسی که مردم را به زنا ملامت می کرد خود زنا کرد و پادشاه امر کرد وی را به دار آویزند. 🔹مادر جریح آمد و سیلی بر روی خود می زد. 🔹جریح گفت: ساکت باش از نفرین تو به این بلا مبتلا شده ام. 🔹مردم گفتند: ای جریح از کجا بدانیم که راست می گوئی؟ گفت: طفل را بیاورید😳 🔹چون آوردند دعا کرد و از طفل پرسید پدر تو کیست؟ آن طفل به قدرت الهی به سخن آمد و گفت: از فلان قبیله، فلان چوپان پدرم است. 👈جریح بعد از این قضیه از مرگ نجات پیدا کرد و سوگند خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و او را خدمت کند   نمونه معارف 2/548 - حیوة القلوب  📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده 🌍 ╭┅─────┅╮ @M_Khabar 👈 ( مراغه خبر ) ╰┅─────┅╯