ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_44 #ماهورآ اقای ایزدی از بابا اجازه گرفت
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 مامان سراسیمه اومد تو اتاق چادرشو از دور کمرش باز کرد _چی گفتی به اون پسر که با شونه های افتاده رفت چی گفتی که اینجوری پشیمونش کردی ماهورا بخدا شیرمو حلالت نمیکنم اگه دروغ گفته باشی ردش کرده باشی پسر بیچاره چه امیدی بسته بود نگو مامان نگو خودم دلم خونه امیرحیدر بزرگترین شانس زندگی من بود؛ ترسیدم ردش کردم ترسیدم گفتم بره مامان، آخ من مستحق عشق پاک امیرحیدر نبودم مامان وقتی دید جوابی نمیگیره از من عقب گرد کرد و رفت بیرون انقدر نشستم اونجا فکر کردم که صدای اذان مغرب بلند شد عین ادمایی که عزیزی از دست داده باشن، با قدی خمیده بلند شدم رفتم بیرون هیچ کس نگاهم نمیکرد حتی نمیپرسیدن چرا، ولی ناراحتیو از چهره ی همه شون میشد خوند آهی از دلم بلند شد در سکوت رفتم رفتم وضو گرفتم و پناه بردم به مامن همیشگیم پشت پرده کناررچرخ خیاطیم نماز خوندم و ساعتها روی جانمازم نشستم و دعا کردم برای قلبم که از این به بعد ارامش بگیره _ماهورا؟ مازیار هم ناراحت بود _چرا نمیری خیاط خونه؟ انگشتامو تو هم پیچوندم _اونجا جای خوبی نبود اخم کرد _چجوری بود یعنی؟ _اقا منوچهر ادم سالمی نیست پرده رو تو مشتش فشرد _اذیتت کرده؟ دستپاچه شدم _نه داداش خوشم نمیومد ازشون دیگه نرفتم _خوب کردی فقط ... پوفی کرد و گفت _مریم میره؟ لبخند زدم _نخند جدی بودم _متاسفانه مجبوره _بهش گفتی حرفمو؟ _گفتم _چی گفت؟ _باید فکر کنه _فردا میری سراغش؟ چشمامو روی هم فشردم _چشم عاشق بود و دلش نمیخواست دختر معصومی که دل داده به دلش تو اون فضای مسموم کار کنه فردا حتما میرفتم دیدن مریم و ازش میخواستم جواب قطعی رو بده اگر این شب سیاه صبح میشد و غمی که عین بختک افتاده روی دلمون، بلند میشد و از این به بعد میتونستم کمر راست کنم رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜