غروب مه غم به آخر رسید طلوع مهِ تارِ دیگر رسید به شام بلا نیز خواهر رسید به همراه راس برادر رسید نگر عمه‌ی پاک سادات را و در وازه ی نحس ساعات را چو آمد ز ره، خسته آن قافله اسیران همه در غل و سلسله به همراهشان خولی و حرمله میان کِل و شادی و هلهله ز مهمان نوازی، اهالی شام بر آنان زدند سنگ از روی بام جفاها شد از قوم پست لعین بر آن اهل بیت رسول امین روانه نمودند از روی کین چو از کوچه های یهودی نشین که اینان همه وارث حیدرند همه اهل بیت یل خیبر ند بگیرید از اینان دگر انتقام بگیرید از هر چه سر انتقام ز سرهای مد نظر انتقام به چوب و به سنگ و حجر انتقام بریزند خاکستر از روی کین به روی سر سیدالساجدین ز یک سوی رنج و غم بی حساب ز سوی دگر گریه های رباب ز سویی بدستان آنان طناب ز سویی ورودِ به بزم شراب امان از دل زینب و کودکان امان از لب و چوبه ی خیزران http://eitaa.com/Maddahankhomein