رفت″ این روزا خیلی عجیب شدم . مدام درحال صحبت کردن با خودمم، همینطور تورو مجسم میکنم جلوی چشمام . بعد به روزی فکر میکنم که قراره از دستت بدم یا بهتره بگم به روزی فکر میکنم که قراره تورو از من بگیرن؛ یهو بهم میریزم و شروع می‌کنم به گریه کردن′! میدونی چیه؟ آدما وقتی میفهمن که قراره یکیو از دست بدن بیشتر نگرانِ اون طرف میشن و من چقدر نگرانِ اینم که روز رفتنت برسه و من نتونم بغلت کنم؛ نتونم حرفامو بهت بزنم؛ نتونم یه دل سیر باهات بخندم و خوش بگذرونم؛ نتونم بهت بفهمونم چقدر دوست داشتمو و پنهانش کردم(:′ همیشه نگرانِ رفتنِ تو ام؛ اونقدری بهت وابسته‌ام که وقتی یکی راجب رفتن تو باهام حرف میزنه، دلم میخواد کر باشم و صدایی نشنوم . من نمیتونم به رفتنت فکر کنم چون دوست دارم همیشه پیش خودم باشی؛ حالا راستشو بگو′! اگه همه‌ی اینارو چشم تو چشم بهت بگم قول میدی نری:)؟ منکه فکر نمیکنم .