(🙃. 🌿) آشناے عزرائیل! 😅 یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گــردان رفته بـود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد.🍹 موقع برگشـتن، عراقـی‌‌ها پیش پای او را با خـمپاره هـدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از ســید نبود، بغـض گلـوی ما را گرفت بدون شـک شـهید شده بود.😭😔💔 آماده می‌شدیم برویم پائین که حسـن بلند شد و لباسهایش را تکاند! پرسیدیم: «حسن چه شد؟»🧐 گفت: «با حضـــرت عــزرائیــل آشـــنا در آمدیم ، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. 😂😂😂 خیلی شـرمنده شـد، فکـر نمی‌کرد من باشم🤨 والا امــکان نـداشــت بگــذارد بیــایم. هــرطــور بود مرا نگه میداشـت!»😂 🙃🌿 💙¦⇢@Mahfel313Manavi