داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت سوم): #امام_زمان ﷻ 💥ناگهان دیدم چهار نفر سوار پیدا شدند و آن سواری که بزر
(قسمت چهارم): ﷻ 💥روز بعد که رفتم دیدم همه به صورت انسان می باشند، خلاصه بعد از این سفر، چند سفر دیگر مشرف شدم باز روز عرفه مردم را به صورت حیوانات مختلف می دیدم و در غیر آن روز به همان صورت انسان می دیدم، به همین جهت تصمیم گرفتم دیگر برای زیارتی عرفه مشرف نشوم. وقتی این وقایع را برای مردم نقل می کردم بدگویی می کردند و می گفتند: برای یک سفر زیارت چه ادعاهایی می کند. ✨💫✨ لذا من نقل این قضایا را به کلی ترک کردم تا آن که شبی با خانواده ام در اصفهان مشغول غذاخوردن بودیم، صدای در بلند شد وقتی در را باز کردم، دیدم شخصی می فرماید: حضرت صاحب الامر تو را خواسته اند. به همراه ایشان رفتم تا به مسجد جمعه رسیدم دیدم آن حضرت در محلی که منبر بسیار بلندی در آن بود، بالای منبر تشریف دارند. و آنجا هم مملو از جمعیت است ، آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشتری‌ها بود. به فکر افتادم که در بین این جمعیت چطور میتوانم خدمت ایشان برسم! ✨💫✨ اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند : جعفر بیا. من رفتم و تا مقابل منبر رسیدم. فرمودند: چرا برای مردم آنچه را که در راه کربلا دیده ای نقل نمی کنی؟ عرض کردم آقا من نقل کردم، از بس مردم بدگویی کردند دیگر ترک نمودم. حضرت فرمودند: تو کاری به حرف مردم نداشته نباش ، آنچه را که دیده ای نقل کن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت ولطفی با زائر جدمان حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام داریم! 📗ملاقات با امام زمان در کربلا ص۳۰ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2