داروخانه معنوی
#احسن_القصص #امام_زمان #تشرفات (قسمت دوم): 💥وقتی همراه همسرم برای طواف خانه خدا رفتیم، چون من حال و
(قسمت اول) جناب جناب آقای مشهدی امیر که از دوستان مورد اعتماد و از ارادتمندان آقا امام زمان هستند نقل می‌کنند: یکی از شب‌های سال ۷۶ وقتی در تهران بودم شنیدم زن داییم که علی اللهی بود و در کرمانشاه هستند، مریض شده‌اند به طوری که می‌خواستند ایشان را به بیمارستان ببرند. من از نوع بیماری ایشان بی‌خبر بودم فقط می‌دانم زمین گیر شده بود. شب که می‌خواستم بخوابم چند دقیقه‌ای با پروردگارم صحبت کردم. بعد یک دفعه به یاد مهربانی‌های این خانم افتادم. ایشان به من احترام می‌گذاشت. ✨💫✨ با اینکه از من خیلی بزرگتر بود من همیشه از معنویات برایشان صحبت می‌کردم و در ایشان چیزی می‌دیدم که اطرافیانش نداشتند و آن محبت و علاقه به خدا بود. خیلی نسبت به معنویات علاقه نشان می‌داد. مریض و رنجور بودن ایشان مرا ناراحت کرده بود. لذا عرض کردم: خدایا این بنده تو مریض شده است اگر صلاح می‌دانی به وسیله بهترین اولیاء خودت ایشان را شفا عنایت بفرما. این دعا را خالصانه کردم و دوست داشتم آنها نفهمند من چنین دعایی کرده‌ام. بعد هم خوابیدم. ✨💫✨ صبح که شد داییم از کرمانشاه تلفن زد و گفت: زن دایی می‌خواهد با تو صحبت کند. ایشان گفت: برای شما پیغامی دارم. نزدیکی‌های صبح حالم خیلی بد بود ولی خوابم برد در خواب دیدم آفتاب دارد طلوع یا غروب میکند، بعد از توی آن سایه‌ای پدیدار شد و شخصی جلو آمد. من و خواهرم نگاه می‌کردیم. ایشان سیدی خیلی با عظمت بود. فکر کردم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. دیدم خیلی جوان است. یک دفعه فکر کردم شاید ایشان امیر عرب هستند. بعد متوجه شدم که این همان امام زمان است که شیعیان می‌گویند. ✨💫✨ خیلی هیجان زده شده بودم. به خواهرم گفتم می‌بینی امام زمان است. ای جانم فدای شما! فقط صدا می‌زدم: یا امام زمان بیا! تو را به خدا بی در حالی که هیچ وقت درباره غیبت ایشان و ضرورت ظهورشان فکر نکرده بودم. فقط اینطور فهمیدم که ایشان باید هرچه زودتر ظهور نماید. همانطور که صدا می‌زدم، ایشان نزدیک‌تر شدند و از دور به حالت اینکه مرا لمس کنند دستشان را تکان دادند. بعد از من جدا شدند و در اثر سر و صدای من دوباره به طرف آفتاب رفتند و محو شدند. من هم گریه می‌کردم. فقط تعجب می‌کردم که اگر ایشان بیش از هزار سال دارند پس چرا مثل جوان‌های ۲۴ ساله هستند صبح بیدار شدم و غافل از اینکه.... ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2