#یادت_باشد ❤️💍
#پارت_هشتاد_و_پنجم
بعد از ازدواج برای شرکت در کلاس حفظ قرآن فرصت نداشتم، اما خیلی دوست داشتم حفظم را ادامه بدهم، مواقعی که حمید خانه نبود هنگام آشپزی یا کشیدن جاروبرقی ضبط صوت را روشن میکردم و با نوار استاد پرهیزگار آیات را تکرار میکردم.
دوباره گوش میدادم و غلطهای خودم را میگرفتم ، به تنهایی محفوظاتم را دوره میکردم و توانستم به مرور حافظ کل قرآن بشوم.
برای حمید حفظ قرآن من خیلی مهم بود، همیشه برای ادامه حفظ تشویقم میکرد و میپرسید:« قرآنت رو دوره کردی؟ این هفته حفظ قرآنت رو کجا رسوندی؟ من راضی نیستم به خاطر کار خونه و آشپزی و اینطور کارها حفظ قرآنت عقب بیفته».
کمکم حمید هم شروع کرد به حفظ قرآن، اولین سورهای که حفظ کرد سوره جمعه بود، از هم سوال و جواب میکردیم، سعی داشتیم مواقعی که با هم خانه هستیم آیات را دوره کنیم، در مدت خیلی کمی حمید پنج جز قرآن را حفظ کرد.
یک ماهی از عروسی گذشته بود که حسنآقا ما را برای پاگشا شام دعوت کرد ، در حال آماده شدن نگاهم به حمید افتاد که مثل همیشه با حوصله در حال آماده شدن بود، هربار برای بیرون رفتن داستانی داشتیم ، تیپ زدنش خیلی وقت میگرفت.
عادت داشت مرحله به مرحله پیش برود، اول چندین بار ریشش را شانه زد، جوراب پوشیدنش کلی طول کشید، چندبار عوض کرد تا رنگش را با پیراهن و شلواری که پوشیده ست کند بعد هم یک شیشه ادکلن را روی لباسهایش خالی کرد.
نگاهم را از او گرفتم و حاضر و آماده روی مبل نشستم تا حمید هم آماده شود، بعد از مدتی پرسید:« خانوم تپیم خوبه؟ بو کن ببین بوی ادکلنم رو دوست داری؟».
گفتم:« کشتی منو با این تیپ زدنت آقای خوش تیپ ، بریم دیر شد»؛ اما سریال آماده شدن حمید همچنان ادامه داشت، چندین بار کتش را عوض کرد.
پیراهنش را جابجا کرد و بعد هم شلوارش را که میخواست بپوشد روی هوا چندبار محکم تکان داد، با این کارش صدایم بلند شد که:«حمید گردو خاک راه ننداز، بپوش بریم».من حاضر و آماده سرپلهها مینشستم، جلوی در می گفتم:« زود باش حمید، زودباش آقا».
در نهایت قرار گذاشتیم هروقت میخواستیم بیرون برویم از نیم ساعت قبل حمید شروع کند به آماده شدن!
تازه بعد از نیم ساعت که میخواستیم سوار موتور بشویم میدیدی یک وسیله را جا گذاشته ، یکبار سوییچ موتور، یک بار کلاه ایمنی، یک بار مدارک، وقتی بر میگشت باز هم دست بردار نبود، دوباره به آینه نگاهی میکرد و دستی به لباسهایش می کشید.
ادامـــه دارد...
#یار_مهربان
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313