۱۰ داستانک ۱۰کلمه‌ای! نویسنده: محسن سرخوش ۱: تمام عمر آرزوی عروسی داشتم، اما بچه دارد لگد می‌زند. ۲: شوهرش مُرد. مَرد همسایه با خنده‌ای اندیشید: عجب بیوۀ زیبایی! ۳: پدر: کوبیدن بشقاب‌ به دیوار‌. مادر: جهازم بود. بچه‌ها: گریستن. ۴: از تایلند برگشت. در فرودگاه، سوغاتی برای زنش جانماز خرید. ۵: سال‌ها پدر را تنها حمام کرد، نصف برادرانش ارث برد. ۶: یک هفته مرخصی داشت. صبحِ روزِ اول ریش‌هایش را تراشید. ۷: شب یک‌ میلیون کادوی عروسی داد. صبح پول نان نداشت. ۸: کلاه‌گیس را برداشت. چشم‌های آدمِ توی آینه خیس بود. ۹: دادگاه گفت جمعه سهم پدر. بقیۀ هفته سهم مردان کوچه. ۱۰: توپ یک شیشه را شکست، چاقو دَه دل کوچک را. سید محمد بصام @Matnook_com www.matnook.com