🕰 اندکی درنگ! (تفکر پنج‌ساعته. بسیار مهم!) (مراقب زندگی‌مان باشیم!) 🖌 : آقای «تفکری»، مردی‌ است «عاقل»، اما گهگاه گرفتار هیجانات «آنی» می‌شود. او، در این «آن‌»های نامبارک، اندیشه‌هایی ناصالح می‌ورزد. یا بگو: پارازیت‌های عقل‌زدا، به مغزش هجوم می‌آورند. در آن هنگامه‌ها دیگر عاقل نیست. تصمیم‌هایی ناروا می‌گیرد، اما زود به خود می‌آید. از عملی‌کردن آن تصمیم‌ها بازمی‌ایستد. گاهی نیز، پیش از به‌خودآمدن، اقدام می‌کند، اما پس از اقدام، پشیمان می‌شود و به اندازهٔ توان و امکان، جبران می‌کند. امیر خردمندان، امام علی - علیه‌السلام - در وصف کسانی اینچنین، فرموده است: اینان جنون ادواری دارند. سخن حضرت را ببینیم: «الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ، لِأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ؛ فَإِنْ لَمْ‌يَنْدَمْ، فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكِمٌ»؛۱ تندخویی و خشم ناگهانی، گونه‌ای از دیوانگی است (و آن، جنون ادواری است)، زیرا که آدم خشم‌ناک، پس از فرونشینی خشمش، از حال و کردارش پشیمان می‌گردد؛ اما اگر پشیمان نشد، دانسته می‌شود که دیوانگی‌اش پایدار است (و آن، جنون دائمی است). آری؛ خشم آقای تفکری، گذرا است. کاش همین را هم نمی‌داشت. حیف اوست که با آن‌همه اوصاف نیکو، گاهی دیوانه شود، اگرچه دیوانگی‌اش کوتاه‌مدت باشد. یکی از این دیوانگی‌های کوتاه‌مدت و زودبه‌خودآمدن‌هایش را از زبان خودش بشنویم: همسرم، گاه‌گاهی کارهایی ناروا می‌کند. مرا به خشم می‌آورد. در این هنگامه‌ها به سوی مرزهای جنون رانده می‌شوم. ذهنم جوش می‌آید و تصمیم‌هایی خطرناک می‌گیرم، اما با آویختن به دامان هدایت خدا، آرام می‌گیرم و اقدام نمی‌کنم. همسرم، در دوماه گذشته، سه‌بار، با سه‌کار ناروا، مرا به خشم آورد؛ خشم شدید. دیگر توانم تاب نداشت. به طلاق فکر کردم. به تصمیم رسیدم. مقدمات کار را فراهم کردم. دیگر تا مرز اقدام، فاصله‌ای نداشتم، اما [مرحبا به این اما!] با خود گفتم پیش از اقدام، با مشاورم مشورت کنم. در دل می‌ترسیدم که او تصمیمم را، که با زحمت به آن رسیده بودم، سست کند، اما عقلم می‌گفت: تو که هیچ‌وقت از مشاورهٔ با او ضرر نکرده‌ای. به مشاوره برو. و رفتم. مشاورم حرف‌هایم را شنید. ساکت ماند تا همهٔ حرف‌هایم را بزنم. ساکت شدم. او نیز همچنان ساکت بود. لحظه‌هایی به سکوت گذشت. او به سخن آمد و گفت: من حالا دربارهٔ «روا» یا «ناروا»بودن این طلاق، سخنی نمی‌گویم. فقط می‌گویم این اقدام را دو روز به تأخیر بینداز؛ فقط دو روز. گفتم: چرا؟ تا چه‌شود؟ تا چه‌کنم؟ گفت شنیده‌ای که: «تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ»؛۲ یک‌ساعت تفکر، برتر از سالی عبادت است؟ گفتم: بله. گفت: به جایی خلوت برو. کاغذ و قلم داشته باش. پنج‌ساعت فکر کن. در این خلوت و تفکر پنج‌ساعته، سودها و زیان‌های این طلاق را بیندیش و بنویس. بی‌طرفانه. احساس و خشمت را دخالت نده. فقط با عقلت کار کن. حاصل تفکر و محاسبه‌ات را بنویس. بعد بیا تا با هم صحبت کنیم. رفتم و چنان کردم که با مشاورم عهد کرده بودم. پس از دوساعت تفکر، فایده‌ها و زیان‌های این طلاق را در دو ستون نوشتم: ترسیم دو ستون را مشاورم تعلیمم داده بود. حاصل تفکر و محاسبه‌ام برای خودم حیرت‌آور بود. ستون زیان‌ها بلندتر از ستون فایده‌ها شد؛ بسیار بلندتر. ⚖ دو ستون عقل 📊 ستون فایده‌ها در ستون فایده‌های این طلاق نوشتم: ۱. همسر بهتری می‌گیرم. ۲. زندگی بهتری تشکیل می‌دهم. ۳. از شکسته‌شدن بیشتر اقتدارم یشگیری می‌کنم. ۴. فرزندانم را بهتر تربیت می‌کنم. ۵. رشد علمی و معنوی‌ام بیشتر می‌شود. 📊 ستون زیان‌ها در ستون زیان‌ها نوشتم: ۱. یک زندگی چهارنفره (من، همسرم، دوفرزندمان) متلاشی می‌شود. این خسارت بزرگی است. برای ساختن و استمرار این زندگی، جوانی من و همسرم هزینه شده است. ۲. با ازهم‌پاشیدن این زندگی، یک انسان (همسرم)، که خوبی‌هایش بیش از بدی‌های اوست، بی‌خانمان می‌شود. او بخشی از جوانی‌اش را به پای این زندگی نثار کرده است. حالا که دیگر آن جوانی و نشاط و زیبایی دوازده‌سال پیش را ندارد، از خانه‌اش بیرونش کنم؟ این «نامردی» است. زمانی که این خانم را گرفتم، دختر خوبی بود. اقبال بلندی برای ازدواج داشت. حالا که مطلقه‌اش کنم، دیگر آن اقبال را ندارد. از کجا معلوم که اقبال ازدواج مجدد داشته باشد؟ شاید همیشه بی‌همسر بماند. آفت‌هایی که دامنگیر او می‌شود چه؟ این کار، خشم خدا را سبب می‌شود و همین خشم، عرش خدا را می‌لرزاند. خوانده و شنیده بودم که از طلاق، عرش خدا می‌لرزد، اما ادراک نکرده بودم، اما حالا معنای این سخن، در رگ قلبم جاری است. ادامهٔ مطلب را در پست بعد بخوانید 👇