🔶 روزی که دخترم را در اینستاگرام پیدا کردم میگنا- پدر و مادر بودن وظیفۀ تناقض‌آمیزی است. تا وقتی فرزندتان کوچک است، باید با همۀ توانتان از او مراقبت کنید، و اگر در انجام این کار موفق شوید و فرزندی قوی و مستقل بزرگ کنید، رهایتان می‌کند و به دنبال ساختن زندگی خودش می‌رود. گاهی دلتان لک می‌زند که دوباره به شما پناه بیاورد، یا چیزی از زندگی‌اش تعریف کند، ولی دریغ از یک کلمه حرف مشترک. اینجور وقت‌ها، شاید شبکه‌های اجتماعی بتواند کمکتان کند تا بچه‌هایتان را دوباره بشناسید. به ندرت چیزی پیدا می‌شود که از محبت‌کردن به دختری ۱۵ساله دردناک‌تر باشد، مخصوصاً وقتی این دخترْ بچۀ خودتان باشد. از هر مادری که دخترش را از سر گذرانده بپرسید و او همدلانه سر تکان خواهد داد و حتی شاید در آغوشتان بگیرد؛ آغوشی که نصیبتان نمی‌شود. می‌گویند، این هم می‌گذرد. بله، در ذهنت این را می‌دانی، اما قلبت مثل کیسۀ بوکس پاره‌ای است که محتوایتش دارد بیرون می‌ریزد. بیشتر از یک دهه فرزندنت را بزرگ می‌کنی، تغذیه‌اش می‌کنی، بغلش می‌کنی، در تکالیف مدرسه کمکش می‌کنی، موهایش را می‌بافی، مراقب کودکانه‌اش با بچه‌های دیگر هستی و هنگام رد شدن از خیابان دستش را می‌گیری، بعد ناگهان جلویت را می‌گیرد. در اتاقش را محکم می‌بندد. هر از گاهی در می‌زنم و وارد می‌شود، اما همیشه حس مزاحم را دارم. آن شب‌هایی را دارم که دخترم، پائولینا، نمی‌توانست بخوابد و تن کوچکش را به نرمی بدن خودم می‌چسباندم، گرمای وجودش با گرمای بدنم درمی‌آمیخت و هر دویمان بیهوش می‌شدیم. این روزها به‌زحمت می‌بینمش یا با او صحبت می‌کنم. مشغول کارهای مدرسه است و وقتی زمان آزاد دارد ترجیح می‌دهد با دوستانش باشد. متوجهم. تکه‌هایی از زندگی‌اش را می‌شنوم که از اتاقش در طبقۀ بالا طنین‌انداز می‌شود، مکالماتش، خنده‌هایش و آهنگ‌های محبوبش که گاهی در ماشین از آیفونش پخش می‌کند..... ادامه مطلب👇👇👇 http://www.migna.ir/news/49255/preview/