*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * مجید که از قضا نوشابه هم زیاد دوست داشته است در درگیری‌های انقلاب صندوق خالی نوشابه را بالای بام مسجد جامع میبرد تا شش ها را از مواد منفجره پر کند و به طرف نیروهای ضد زره پرتاب کند و برادر را مجاب می‌کند که انشالله بعد از پیروزی پول شیشه ها را حساب خواهیم کرد. اینکه آن سال بهار زود تر از همیشه فرا می رسد و مجید سرسبز ریشه می دواند. شیپور جنگ ،سلحشوری مجید را به خود می خواند و با جوشن بی پشت، نفس در باد می گرداند و پا در رکاب دلیری میکند. وصف نشدنی پله‌های ترقی را بی وقفه طی می کند،مسئول محور و معاون عملیاتی لشکر. سال تمام عرق سرانجام دو روز بیشتر از بهار ۶۷ در ارتفاعات سه تپان ،شقایق میشود.. هرجا نام و نشان بود یا حرفی از او به میان می‌آمد گوشم تیز می شد. کمیته حفظ آثار و وسایلش را هم دیدم،لباس هایش چفیه اش کلاه نخی اش، دفترچه یادداشتش.. صورتم همه چیز بوی خوش مجید را داشت عطر شهادت داشت. حتی به تیم فجر سپاسی هم علاقه مند شدم که متبرک به نام مجید بود. محمد علی واعظی را هم باید به خاطر میسپردم. شماره منزلش را ،هر وقت به مطلب مهمی در پرونده برخوردم با او درمیان بگذارم. اما در این پیج جوری ها و دنبال گشتن ها به چند ماجرای جالب برخوردم. به قضیه ترور ها و زحمت هایی که بچه های سپاه در سالهای اول انقلاب کشیده‌اند. چیزهایی که کم کم از بین میرفت و از خاطره ها محو میشد. آن چیزهایی که هم قابل  تقدیس است و هم قابل نوشتن. چیزهایی که گواه روشن تاریخ است. داشته باشد و خوانده بشود یا نه این ها را بنویسم شاید در روزگار بماند و یک حقیقت بینی به آن برخورد کند و به کارش بیاید. البته از نسل امروز چشمم آب نمی خورد. شاید نسل های بعدی. .... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•* @Modafeaneharaam