شهید مجتبی واعظی🌹 متولد:1372 شهادت:1392🕊 به نقل از خواهـر شهید: 🌹 مجتبی ازبچگی عاشق هیئت،مسجد،دسته و روضه بود و همیشه در این مراسم حضوری فعال داشت.👌🌹 مجتبی آخری ها قبل رفتن واقعا تغییر کرده بود و فقط حرفش این بود که من باید بروم سوریه... خلاصه «مجتبی» هر روز التماس میکرد تا پدر و مادرم رضایت دهند برود سوریه ولی مادرم چون خیلی وابسته برادرم بود به هیچ عنوان راضی نمیشد☝️ چندبار همینطور گفت و اصرار کرد و خانواده اجازه نداد تا اینکه محرم و صفر رسید و مجتبی هر شب هیئت بود وگاهی اوقات هم نوحه میخاند.😔 شب ها که خانه می آمد با مادرم حرف میزد و میگفت: مادرجان من باید برم حرم حضرت زینب(س) من باید برم دفاع کنم از حرم بی بی زینب(س) و همینطور اشک میریخت😭 مادرم حرفی نمیزد و این موضوع گذشت تا اینکه یکی از اقوام فوت کرد و ما مجبور شدیم بریم قم همه رفتیم جز پدرم در این مدت که ما نبودیم کار«مجتبی» شده بود اجازه گرفتن از پدرم و بالاخره بعد از یک هفته موفق شد و زنگ زد به مادرم❤️ مادرم هم خوشحال بود از اینکه پسرش بهترین راه را انتخاب کرده و هم ناراحت چون داشت جگر گوشه اش را به یک جای دور میفرستاد🍃 ولی ته دلش آرام بود چون «مجتبی» را به خدا وحضرت زینب سپرده بود🌹 @Modafeaneharaam