🌸بسم رب الشهدا والصدیقین 🌸 قصه از جایی شروع میشه که من سال 96 که رفتم اردوی راهیان ، یه عکس های از شهدا رو شیشه اتوبوس ها نصب کرده بودند منم کنار شیشه پنجره بودم قصه ازاونجا شروع شد که روشیشه رو که دیدم عکس شهید بود و داخل اتوبوس هم یه کتاب های رو بهمون دادند، که خاطره تعداد زیادی شهدا بود منم نیت کردم، به عکس روشیشه نگاه کردم وصفحه روکه باز کردم خاطره خود شهید بود ازاونجا بود که داداشم (شهید ابراهیم دهقان) روپیداکردم وکاری هم که ازش می خوام حس می کنم جوابم رومیده، ولی فقط ماجرا به اینجا ختم نمیشه اردوی راهیان امسال بود که خانوادم بهم اجازه نمیدادن ولی یه چیزی تودلم بود که منم میرم هر جا حرف رفتن می شد حتی موقعی اساتید می خواستند بدونند چند نفر از کلاس می خوادبره منم دستمو بلند می کردم وخودم رو جز رفتن ها حساب می کردم وحتی چندین بارهم به مامانم گفته بودم که واسطه بشه از طرف من به بابام بگه ولی بابام قبول نمی کرد ومن خودم هم ثبت نام راهیان روانجام میدادم اسم خودموننوشته بودم و دوستام هم ازم می پرسیدن که خودت نمیایی می گفتم چراخودم هم میام ،تا اینکه شب به خانوادم زنگ زدم به راحتی موافقت کردند ومن راهی سفر شدم ودر مکان اقامتی یه عکس بزرگ از شهید(شهید مدافع حرم ،مصطفی صدر زاده) رو زده بودن داخل اردوگاه ، ویکسری وصیت نامه از شهدا به اسم همسفر شهید تهیه کرده بودند که داخلشون وصیت نامه شهید وعکسی از شهید بود منم نیت کردم یکی روبرداشتم دیدم که شهید صدر زاده هست ازاون موقع من دوتا داداش دارم و بعد راهیان ما یاد داوره شهدا داشتیم ومشخص هم نبود که قراره خانواده ی چه شهیدی رو دعوت کنند من واسه نماز صبح بیدار شدم گوشیمو که روشن کردم من تصویر زمینه گوشیم هم عکس داداش مصطفی(شهید صدر زاده ) بود وقتی که کانال بسیج رونگاه کردم دیدم که اطلاعیه یاد داوره رو زدند وخانواده ای کسی روقراره ازش دعوت بشه، خانواده شهید صدر زاده بود 😂😂من که اصلا باورم نمیشد انگار بهترین خبری بود که بهم دادند واین شد تویاددواره هم از پدر ومادرش دعوت شد وتوفیق این روپیدا کردم که خانوادش روببینم وحس می کردم که داداشم هم تویاد دواره حضور داره .ولی هنوز امیدم به اینه برای یه روزهم که شده داداش هامو توخواب ببینم😭😭 واینکه دعوتم کنند که مزارشون روبتونم زیارت کنم . وانشاء الله خدا توفیق بده که ادامه دهنده راهشون باشیم.