میترسم ریههایم به هواے آلوده عادت کرده باشد ؛
شـاید نـفـسـم
تنگ شده و نمیفهمم . . .
گـاهی انسان آنقدر در
تاریکیها غرق میشود ،
که
نور را فراموش میکند !
گـاهی یک لباس آنقدر
کثیف میشود ،
که
رنگ عوض میکند . . .
و یا پـرنـدهاے آنقدر راه میرود ،
کـه
پریدن را از یـاد میبرد . . .
نکند در
ظلمت گـنـاه
رنگ عوض کرده ،
بـه روے
آتش قـدم گذاشته ،
و
پرواز را فراموش کرده باشم . . .
خورشیدِ مـن !
بر مـن طلوع کن ، تطهیرم کن و پروازم بده . . .
«
شـاید ، گـاهی »
#معین
شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۲