دسـتـانـمـ مـحـروم از پـنـجـره فولـادت ، زانـوانـم نـاتـوان از قـدم زدن در صـحـن‌ و سرایت، نگـاهـم در حسرت جلوه مـاه در پسِ گـنـبـدت . . . امـا هـنـوز هـم چـشـمـانـم را دارم، قـلـب بی‌قرارم را دارم... تـصـویـر مسیر منتهے بـه حرمت را سـرمـه‌ی چـشمـانـم می‌کنم و دلـم را راهے . . . حـرف درون سیـنـه بسیار است و دوری مـانـع ! امـا می‌دانم کـه نـاگفته می‌شنوی‌ام و نـانوشته می‌خوانی‌ام... ای تجلّےگر عـشـق بتکان غـبـار غمم را و درآغـوش بگیر قـلـب آکـنـده‌ از زشتی‌ام را... ✍️ ، شـخـصـاً لـذت بـردم ؛ واقعاً مـتـشـکـرم . . . ✨